چکیده:
چکیده:جریانهای فکری فلسفی و جامعهشناختی طیف بسیار متنوعی از اندیشههای آرمانی و خیالی ارائه کردهاند و مدام کوشیدهاند تا مردم را به سوژههای پیشرفت و تغییر بدل سازند. تمامی اندیشهها به دنبال ترویج ایدههایی هستند که هدف آن توأمان تکریم ظرفیت برخی از انسانها چون خود و تحقیر صلاحیت و مقام برخی دیگراست. همین امر ساخت جامعهای پرآشوب و متلاطمی موجب شده که مردم آن همچون اشباح سرگردان، خموش و بیصدا زیست میکنند. افراد چنان تحت سیطره فکری فیلسوفان و جامعه شناسان قرار گرفته اند که گویی ماهیت حقیقی انسان همین است و هیچ بدیل دیگری را نمیتوان تصور کرد. ژاک رانسیر، این اندیشمند فرانسوی زبان، منتقد چنین جریانهای فکری است و میکوشد به جای آن که به قلمرو تاریک اندیشه پشت کند، با استفاده از روش استتیکی، به آن حد و مرزهای بازنماییِ جنبه اثباتپذیریِ مکاتب فکری سیاسی اجتماعی و فلسفی حمله کند. در مقالۀ پیش رو، نگارنده درصدد پاسخ به این پرسش است که رانسیرچگونه با استناد به روش استتیکی، به ساحت نااندیشههای روشهای پوزیتویستی و گفتمانی در علوم سیاسی و جامعه شناسی میپردازد. در جواب به این سوال باید گفت روش استتیکی رانسیر با نگاه به قدرت شاعرانگی در وجودِ بشر ، انسان ناپدید گشته در جهان پرآشوب معاصر را مرئی و هویدا میسازد.
خلاصه ماشینی:
پيشينه پژوهش يکـي از جنبه هـاي نـوآوري ايـن جسـتار تـلاش بـراي تبييـن کرانه هـاي نظريـه اسـتتيکي رانسـير اسـت کـه بـا واکاوي در آثـار رانسـير چـون کتـاب اسـتاد نـادان، درسهـاي آلتوسـر، عـدم توافـق و سـاير نوشـته هايش حاصـل گرديـده اسـت ؛ خصوصـا رانسـير در مقاله ايـي تحـت عنـوان «ابعاد اسـتتيک : اسـتتيک ، سياسـت ، دانـش » بـه صـورت روشـن و صريـح بـه آن پرداختـه اسـت .
در کنـار بررسـي آثار رانسـير از کتـب ديگـري کـه بـه صـورت متمرکـز و غيـر متمرکـز بـه مباحـث دقيق نظريـه اسـتتيکي او اشـاره داشـتند نيـز رجـوع شـده اسـت کتـاب وايـان بـا عنـوان «کانـت سـرخ: اسـتتيک ، مارکسيسـم و نقـد سـوم»يکي از آثـار پيشـرو در رابطـه اسـتتيک و سياسـت اسـت .
در واقـع بـه نظـر رانسـير ايـن اختـلاف خنثـي شـده يـک نـوع اختـلال بسـيار ً عجيبـي اسـت کـه خارج از نـزاع طبقاتـي و بـا توزيع امر محسـوس سـاخت يافته اسـت .
در واقع رانسـير ميخواهـد سـاخت هاي کهنـي را بيابـد کـه در آنهـا سياسـت اثربخـش اسـتتيکي ً ً دقيقـا در سـطحي جـاي گرفتـه کـه «شناسـايي» هسـتي يـک گـروه (گروهـي کـه در جهـان مسـلط سـرکوب شـده اسـت ) از روابـط خصومـت آميزش بـا گروه هاي ديگـر بـه دسـت ميآيد.
مباحـث اسـتدلالي گفتمانهـا قوانيـن نظـم يافتـه خـود را دارنـد؛ چـون شـيوه هاي سيسـتماتيکي هسـتند کـه موضـوع صحبـت درآنهـا بـه شـکل يـک هـدف درآمـده اسـت ( بـه طـور خـاص فوکـو اسـتدلال ميکنـد بـه جـاي آنکـه گفتارهـاي علمـي و ايدئولوژيکـي را بـه کار بگيريـم ، بايـد ايـن اشـکال گفتمانـي را بـه عنـوان نظامهاي پراکنـده درنظـر بگيريـم و قواعـد انتخابهـا را در آنها آشـکار کنيم .