چکیده:
در معرفتشناسی معاصر، هر گاه باور انسان صادق باشد و انسان در صدق باور خویش موجه باشد، معرفت شکل میگیرد. نقش توجیه از این جهت مهم است که دلایل یا شواهد لازم بر صدق باور را عرضه میدارد و آن را از حالت ادعای محض بیرون میآورد. مبناگرایی - یعنی بازگرداندن گزارههای نظری یا غیر پایه به گزارههای بدیهی یا پایه در فرایند توجیه معرفت- مهمترین و پرسابقهترین نظریه در مبحث توجیه است. معرفتشناس برجستة معاصر بونجور و فیلسوف شهیر اسلامی ملاصدرا هر دو در مبحث توجیه قایل به مبناگرایی هستند و از این جهت زمینة مساعد برای مقایسه و تعیین نقاط اشتراک و اختلاف آنان وجود دارد. چنین مقایسهای به فهم رویکرد مبناگرایانة هر دو متفکر مدد میرساند؛ چه بسیاری از دیدگاهها را میتوان در مقام مقایسه با هم، به نحوی شایستهتر و دقیقتر درک کرد. نتیجه اینکه مهمترین وجه اشتراک دو فیلسوف، تقسیم دوگانة آگاهی به غیر مفهومی و مفهومی (نزد بونجور) یا تقسیم دوگانة علم به حضوری و حصولی (نزد ملاصدرا) و نمایاندن مواجهه مستقیم میان این دو، به منظور تدارک توجیه مناسبی برای قسم دوم است. نیز مهمترین اختلاف میان آن دو، استقلال معرفتشناسی از وجودشناسی و دفاع از مبناگرایی معتدل نزد بونجور و ارتباط معرفتشناسی با وجودشناسی و دفاع از مبناگرایی حداکثری نزد ملاصدراست.
خلاصه ماشینی:
ir تاريخ دريافت : ٩٩/١/٢٧ تاريخ تأييد: ٩٩/٨/٧ مقدمه درباره چگونگي توجيه باورها بحث هاي مفصلي تحت عنوان کلي توجيه معرفت شناختي (Epistemological Justification) صورت گرفته و نظريه هاي مختلفي نيز ارائه شده است که پرسابقه ترين و مهم ترين آنها را ميتوان مبناگرايي (Foundationalism) دانست که سابقه اش به افلاطون ، ارسطو، فارابي و ابن سينا ميرسد؛ اما دستاوردها و جريان هاي مختلف به وجودآمده در حوزه هاي مختلف فکري و فلسفي در دوران معاصر باعث شکل گيري نقدها و مخالفت هايي در برابر مبناگرايي شد و به دنبال آن ، گرايش هاي روزافزون به روش هاي توجيهي ديگر به خصوص عمل گرايي (Pragmatism) و انسجام گرايي (Coherentism) رخ نمودند که سرانجامِ غالب اين نوع گرايش ها تسليم شدن در برابر نسبيگرايي و درنتيجه تخريب ارزش ها و ملاکهاي بشري به همراه تمايل به اومانيسم هاي مدرن و واگذاري انسان به حال خود، يعني خودمحوري يا نهايتاً جامعه محوري است .
بنابراين براي تصديق اوليات صرفاً عقل بسنده است ، هرچند براي تصور طرفين و نسبت ميان آنها ممکن است به علم حضوري، حس يا تعريف نيازمند باشيم ؛ لذا با درنظرگرفتن بازگشت تصورات به معلومات حضوري ميتوان بازگشت اوليات به ١١١ معلومات حضوري را نيز نشان داد؛ براي نمونه در مورد گزاره «اجتماع نقيضين محال است »، ما مفهوم وجود را همان طور که در مورد مفاهيم بديهي از نوع معقولات ثاني فلسفي جريان دارد، از معلومات حضوريِ خود انتزاع ميکنيم .