چکیده:
جریان فکری موسوم به «فمینیسم اسلامی» که در میان علاقهمندان به مسائل زنان، یک جایگزین معرفتی برای بازاندیشی مسائل زنان در اسلام و جوامع اسلامی شناخته شده، در سه ـ چهار دهة اخیر کوشیده بر اساس روششناسی تفسیری (به طور ویژه هرمنوتیک)، نقد تاریخی، چشمانداز زنانه در رویارویی با مسائل زنان در متون دینی و ... خوانشی جایگزین اسلام در مسائل زنان ارائه دهد. پژوهشگران اصلی این جریان که البته زمینههای پژوهشی، دیدگاهها و وابستگیهای فرهنگی گوناگونی دارند و به لحاظ تمرکز موضوعی نیز آثار متنوعی را در زمینة مسائل زنان در اسلام و جوامع اسلامی تولید کردهاند ـ ازآنجاکه میخواهند خوانش متفاوتی از رویارویی اسلام با مسائل زنان ارائه دهند ـ همه تحت عنوان «فمینیسم اسلامی» بازشناسی میشوند؛ هرچند همه با این نحوه از هویتبخشی همداستان نیستند. کاوش مؤلفههای روششناختی ادبیات پژوهشی این نویسندگان از رهگذر خوانش تحلیلی ـ تطبیقی آثارشان، ما را از سویی به تطورات صورتگرفته در رهیافتهای روششناسی این گروه و از سوی دیگر به ریشهها و آبشخورهای معرفتی ـ فلسفی آنان (فرانظریة فمینیستی، خاورشناسی، پستمدرنیسم و پساساختارگرایی، اعتزال نو و تجددتطلبی یا همان فلسفة پیشروها) رهنمون میشود.
Islamic feminism has been articulated through recent decades as an alternative to traditional Islamic thinking on women’s issues. Scholars who are identified as Islamic feminists use different methodological approaches like hermeneutics, historical criticism, and woman perspective in their works on various subjects of study. These scholars who have different cultural and philosophical backgrounds and some of them do not identify themselves as Islamic feminist, share a characteristic that is their attempt to deconstruct gender ideology attributed to Islam. This paper tries to investigate the methodological components of the academic literature of “Islamic feminist” scholars through a comparative study of their works and finds some philosophical-epistemic bases for their methodologies. These bases, as researched in this paper, include the feminist meta-theory, orientalism, post-modernism and post-structuralism, neo-mutazelism, and progressive Islam.
خلاصه ماشینی:
زينب الغزالي ١ با عنوان فمينيسم و تأکيد اينان بر هويت بخشي خود به عنوان انديشوراني کـه مباني و شيوه هاي کنش ورزي فکري خود را از قرآن گرفته انـد، سـبب نشـده بـدران عنـوان ديگري را براي معرفي آنان برگزيند و همچنان در تلاش بـراي پـردازش مفهـومي فمينيسـم اسلامي باشد؛ براي نمونه آمنه ودود در مقدمۀ کتابش قرآن و زن ، بازخوانش متن مقدس از چشم اندازي زنانه ( ) به صراحت ناميده شـدن بـه عنـوان فمينيسـت ـ بـا هـر تعريفي ـ را رد ميکند و گلايه دارد که برخي وي را بدون اينکه اندک تـوجهي بـه هويـت تصريح شدة خودش بکنند، اين گونه ميخوانند؛ گويي اصلا وي را به عنـون يـک انسـان بـه رسميت نميشناسند.
سبب ناکـامي مرنيسـي در گـذار از تفسـيرهاي زن ستيزانه از اسلام را نيز شايد تا اندازة زيادي بتوان در چارچوب شرق شـناختي و سـکولار او در برخورد با قرآن و سنت پيامبر ديد؛ توضيح آنکه مرنيسي در اين کتاب ، بـه شـدت کتاب ماوراي حجـاب ، بـه خاورشناسـان ارجـاع نمـيدهـد و سـروکارش ـ چنـان کـه منـابع تاريخي، حديثي و تفسيري مورد استفاده اش نشـان مـيدهنـد ـ در اصـل بـا آثـار مسـلماناني چون ابن سعد، طبري و ديگران است ؛ ولي الهيات روش شناختي او٢ از اسلامي بـودن فاصـلۀ بسيار دارد.
به ظاهر، اساس تلاش مرنيسي اين است که تا جايي که قلمش ياري ميدهد بـا بسـترمند کردن قرآن و حـديث از يـوغ تفسـيرهاي زن سـتيزانه درآيـد؛ امـا همـان قـدر کـه در ابطـال تفسيرهاي زن ستيزانه از حـديث ، کاميـاب اسـت ، همـان انـدازه دربـارة قـرآن نـاموفق عمـل ميکند و نه تنها تلاشش به هندسۀ جنسي ـ جنسـيتي اسـلامي برابـريطلبانـه اي نمـيانجامـد؛ بلکه ميتوان گفت آنچه در پايان اتفاق ميافتد ـ هرچند به شکلي کاملا سهوي و صـرفا بـه خاطر محدوديت ٔبرد يک پژوهش خاص ـ بهره گيـري از روش بسترمندسـازي بـراي ناکـام گذاشتن استخراج يک هندسۀ برابريطلبانه از قـرآن اسـت .