چکیده:
این مقاله در صدد امکانسنجی عدالت جنسیتی در نظریههای مشهور عدالت است و برای این سنجش، دو پرسش مطرح میکند: اول اینکه آیا این نظریهها عدالت جنسیتی را پشتیبانی میکنند و دوم اینکه عدالت جنسیتی در کدام دسته از نظریات عدالتپژوهی قرار میگیرد؟ هدف این پژوهش اثبات، رد یا تبیین پشتوانة نظری عدالت جنسیتی به عنوان مشتقی از قاعده ـ یا ارزش ـ عدالت است که با توجه به نظریات مهم در حوزة عدالت صورت میگیرد. برای این منظور نظریههای جان رالز، رابرت نازیک، فردریک هایک، السدر مکینتایر و برخی دیگر بهطوراجمالی مطرح و نسبت میان آنها و عدالت جنسیتی تبیین شده است. این نظریهها در سه دستة نظریههای الگوگرا، نظریههای غیرالگوگرا و نظریههای غیرعامگرا که خود شامل نظریههای عدالت محلی (پلورالیستی) و الهیاتی هستند، مطرح شدهاند. از یافتههای پژوهش این است که عدالت جنسیتی راهبردی بر مبنای مهندسی ساختار و ارادههای فردی است و از این منظر، نظریهای الگوگرا به شمار میآید و از سوی نظریههای الگوگرا قابلیت پشتیبانی دارد؛ اما از سوی نظریات غیرالگوگرا اعم از منتقدان الگوگرایی و منتقدان عامگرایی پشتیبانی نظری نمیشود. از سویی با وجود اینکه اکثر قریب به اتفاق این نظریهها به قرن بیستم تعلق دارند، در ادبیات متراکم این نظریهها - حتی نظریههای الگوگرا - تحلیلهای مستقیم جنسیتی دیده نمیشود.
This article seeks to study the feasibility of gender justice in common theories of justice by raising two questions: first, do these theories support gender justice? Second, which category of justice research does the gender justice belong to? This study aims to prove, reject or explain the theoretical foundation of gender justice as a derivative of the rule – or value – of justice, which is conducted according to significant theories on the realm of justice. Thereby, theories of John Rawls, Robert Nozick, Friedrich Hayek, Alasdair MacIntyre and some others are briefly discussed and their relation with gender analysis is explained. These theories are presented within three categories of exemplarist, non-exemplarist, and non-universal theories, which include local (pluralist) and divine theories of justice. The findings of the study indicates that gender justice is a strategy based on structure engineering and individual will; so, it is considered as an exemplarist theory in this regard and can be supported by such theories. However, it receives no theoretical support from non-exemplarist theories, including the critics of exemplarism and universalism. It is noteworthy that although majority of these theories are related to the 20th century, no direct gender analysis can be found in the wide range of literature of these theories- even the exemplarist ones.
خلاصه ماشینی:
نظريـه هـاي گونـاگون فمينيسـتي در بسـتر رويکردهاي متنوع آن ، در موضوعات بسياري ابراز شده اند؛ اما در سـطح سياسـي و عرصـۀ حقوق اجتماعي، اقتصادي و سياسي، بـه طـور نسـبتا يکدسـت ، دربـارة عـدالت يـک معيـار جديد به معيارهاي سنتي آن افزوده و ضـلع جديـدي در مباحثـات آن ايجـاد کـرده انـد کـه عبارت است از جنسيت ؛ ازاين رو آنهـا علاقـه دارنـد بـراي صـحبت دربـارة عـدالت از واژة «عدالت جنسـيتي» اسـتفاده کننـد تـا دغدغـۀ خـود را بـه عرصـه هـاي گونـاگون اقتصـادي، اجتماعي و سياسي وارد کنند؛ براي نمونه اين انديشه در يکي از رويکردهـايش بـا انتقـاد از نظريه ها و مدل هاي اقتصادي معتقد است همۀ آنها براي انسان اقتصادي نوشته شـده و انسـان اقتصادي بدون جنسيت است و اين يعني تاکنون انسان همگن فرض شده است ؛ درحاليکـه بايد انسان را در دوگانۀ زن و مرد فرض کرد و نظريـه هـاي اقتصـادي را بـراي زنـان دوبـاره راه اندازي کرد از سوي ديگر اين تمايز ميان پارادايم اسـلامي و غيراسـلامي هـم وجـود دارد و از ديـد عدالت پژوهان مغفول نمانده اسـت .
ممکن است يـک نظريـۀ عـدالت بـر اسـاس معيار شايستگي ميان افراد تفاوت ايجاد کند؛ اما اگر به دنبال چنين معيـاري نباشـد و تنهـا برابـري افراد براي آن نظريه مهم باشد، بايد به حسب نيازهاي اجتماعي، نظريۀ برابري خود را ارتقـا دهـد و با توجه به وضعيت هاي متفاوت افراد، ايدة برابري خود را به طور دائمي اصلاح کند ( ,Sandel ٧٠-٦٩.
درعين حال با توجه بـه تفـاوت هـايي کـه ميـان اقشار مردم يا انسان ها وجود دارد که باعث تقسيم مزاياي اجتماعي به صورت کـاملا نـابرابر ميان آنها شده است ، به اصل جبران نابرابريها دربارة عدالت برآمده اسـت ( به تصویر صفحه رجوع شود ).