چکیده:
ارتباط و گفت وگوی متون با یکدیگر مربوط به نظریه های جدید نمی شود و از دیرباز با
اشکال گوناگونی چون تلمیح، ترجمه، استقبال، اقتباس و... وجود داشته است، لیکن در
نظریه های جدید ادبی، تحت عنوان بینامتنیت در نظریه ژولیا کریستوا و پس از وی در
نوشته های رولان بارت، مایکل ریفاتر و ژرار ژنت به شکل کارآمدتری ارائه گردیده است.
به طور کلی می توان گفت از منظر نظریه بینامتنیت، هیچ متنی در خلاء تولید نمی شود و
هر متن به نحوی از انحاء وامدار متون پیش از خود است. در این مقاله، با توجه به همین
رهیافت، مناسبات بینامتنی مولانا و سنایی را با مطالعه بر روی غزلیات شمس بررسی
کرده و نشان داده ایم که مولانا در سرودن غزلیاّت به آثار سنایی به ویژه دیوان و حدیقه وی
توجه ویژ های داشته و از شیوه های گوناگونی بدین منظور بهره برده است.
خلاصه ماشینی:
(مولوي ، ج ٢، ١٣٣٦: ٢٥) شــفيعي کدکني (رک مولوي ، ج ١، ١٣٨٧: ٣٦٧) معتقد است مولانا در سرودن اين غزل به غزلي از سنايي با مطلع زير نظر داشته و مصراع نخستين را، با اندکي تصرف ، از او گرفته است : چو آمد روي بر رويم که باشم من که [من ] باشم چه خوش وقتي بود با من که من بي خويشتن باشم (سنايي ، ١٣٨٨: ٣٠) در طبعي که از تصحيح مدرس رضوي در اختيار بنده اســت ، مصرع نخســت به همان 403 شــکلي است که نقل شــد.
آن دو بيت در شعر مولانا بدين گونه است : يار است ، نه چوب ، مشکن او را اين بانگ طراق ، چوب ما را، چون برشکني طراق خيزد دانيم که از فراق خيزد (مولوي ، ج ٢، ١٣٣٦: ٩٣) بيت سنايي : چوب را بشکني طراق کند آن طراق از سر فراق کند (نقل از لغت نامه ، در طراق ) البته قابل ذکر است که غزل مذکور از مولانا در نسخه هاي معتبر «قو»، «قح » و «عد» وجود ندارد و هيچ بعيد نيست افزوده ديگران باشد.
مولانا غزلي دارد با مطلع زير: بيچاره کسي که زر ندارد وز معدن زر خبر ندارد 408 (مولوي ، ج ٢، ١٣٣٦: ٧١) اگر اين غزل را متعلق به مولانا بدانيم (چون در سه نسخه معتبر «قو»، «قح » و «عد» ضبط نشده است )، وي در سرودن آن به احتمال زياد به غزل شماره ٩٠ سنايي نظر داشته است .