چکیده:
قاضیان در حل اختلاف و اجرای حق، قانون را تفسیر میکنند و در این تفسیر ای بسا برای رسیدن به عدالت یا حق از منظور قانونگذار دور میشوند. آنان در تفسیر موضوع و حکم، ممکن است به راههای گوناگونی بروند و این تکثّر، از ترس بدل شدن به استبداد و ستم قاضیان و از دست دادن ارزش حاکمیت قانون، منفور تلقی شدهاست. اما بندی که قاضیان را متّصل میگرداند و در نهایت به وحدت در عین کثرت میانجامد، تنها خود قانون یا حتی دخالت قانونگذار برای ایجاد وحدت نیست بلکه فهم عرفی آنها از قانون و وقایع پرونده است. فهم عرفی، فهم مستقیم و بلاواسطهی مردم از جهان هستی، و از جمله نظام حقوقی است و از آن رو که حاصل سالیان دراز تجربه و خرد بشری است، مجموعهای منسجم و قدرتمند از گذشته و حال اندیشهی مردم، است. فهم عرفی از این جهت که تفسیر قاضی را قالببندی میکند تا حدودی به انسجام میانجامد اما از سوی دیگر، قضاوت را به ویژگی ذاتی فهم عرفی، یعنی اتّصال به نظر اکثریت و حفظ وضع موجود، پیوند میزند. چنین پیوندی از یک سو به قضاوت معیار و انسجام میبخشد و آن را به واقعیّت زندگی اجتماعی پیوند میزند، اما از سوی دیگر با جنبهی دیگری از کارکرد قضاوت، یعنی بشارت عدالت و رهاییبخشی، در تعارض قرار میگیرد. به این ترتیب بهکار گرفتن فهم عرفی در قضاوت، به تعارضی میان سویهی نظم و سویهی رهاییبخشی فلسفهی قضایی منجر میگردد.
Judges, in their position of dispute resolution and justice-enforcement, constantly depart the legislators’ intention, through interpretation, towards the valuable goal of justice and righteousness. However, they might walk dissimilar pathes in their journey which, in turn, might end up being seen as a threat to the valuable rule of law. However, we might be right in thinking that the judges’ interpretations cohere into a unity, plurality within unity, not merely through the legislation, or even legislator’s interference to create unification, but also, and even more importantly, through the power and coherence resulting from the common sense, which frames their understanding of law and fact. Commons sense, that is, the direct and self-evident understanding of common people from the existences, including the legal system, creates a coherent and powerful whole drawn upon the history and presence of man’s knowledge and contemplation. Such framework will, on the one hand, provide Judgement with coherence and attribution to social realism. On the other hand, though, will encumber the other function acclaimed by judgement, that is, justice and emancipation. Commons sense, thus, highlights the tension between the regulatory and emancipatory causes for the judicial theory.
خلاصه ماشینی:
(جعفري تبار، ۱۳۹۷: ۴۱) از سوي ديگر، قاضي در تفسير خود از قانون ، چه از درون (شيؤە تفکر و جهان بينياش ) و چه از بيرون (براي پذيرفته شدن نظرش در جامعه و ازجمله جامعۀ حقوقي ) محدود به فهم عرفي و عرف (که نمايندٔە نظم موجود است ) مي شود.
اگر قاضي به خاطر محدود بودن نگاهش به چارچوب عرف ، اسير در وضع موجود است ، چگونه مي تواند با برهم زدن اين نظم ، شگفتي آفريند؟ به عبارت ديگر فهم عرفي که زماني گريزگاه قضاوت از اسارت در لفظ بوده است ، آيا خود به اسارت ديگري منجر نمي شود؟ اگر حقوق ادعاي حمايت از کساني را دارد که حق شان تضييع شده اند و اگر مظلوم اغلب از ميان اقليتي است که قادر به حمايت از حقوق خود در برابر طبقۀ رسمي مسلط نيست و از مشارکت سياسي براي تغيير وضع موجود بازمانده است ، قاضي که محدود به قانون حاصل از نظم موجود و تفسير آن با فهم عرفي است ، چگونه ميتواند عدالت را برقرار کند؟ هدف اصلي اين مقاله ، پاسخ به اين پرسش است که قدرت عرف در تفسير قاضي از قانون ، حاصل چه عواملي است و اين قدرت چه نسبتي با ارزش هاي ادعايي حقوق و قضاوت دارد.
فلسفۀ قضاوت بر نقش قاضي در تقويت جنبۀ عدالت محور حقوق از طريق تفسير تأکيد ميکند، اما هر نوع تفسير قانون ، خود محدود به فهم عرفي مي شود، نه فقط از اين نظر که قاضي مکلف به تفسير براساس عرف است ، بلکه همچنين و حتي مهم تر اينکه قاضي خود بخشي از وضع موجود است و انگيزه و حتي تواني براي تغيير آن ندارد.