چکیده:
در فلسفه ارسطو و فارابی معرفت از حواسّ آغاز میگردد. این رویکرد به اکتسابِ معرفت، با دو چالش مطرح شده توسّط سوفیزم دربابِ ادراکاتِ حسّی _ یعنی «خطای حسّ» و «تفسیرهای متعارض از ادراکاتِ حسّی»_ مواجه میشود. ارسطو با تقسیمِ محسوسات به «مختصّ» و «مشترک» و طرحِ مفهوم «شرایط متعادل» و همچنین با طرح دوگانهی «نمود» و «ادراک» تلاش میکند به این دو مسئله پاسخ دهد. فارابی نسبت به چالش دوّم موضِعی اتّخاذ نکرده است امّا در بابِ چالش اوّل با تقسیم یقین به «تامّ» و «غیرتامّ» راهکار متفاوتی را ترسیم میکند. از منظرِ وی یقینِ ناشی از «ادراکاتِ حسّی» یقین غیرتامّ است و با پایبندی به شرایط سهگانهای، میتوان به یقینهای حاصل از شهودِ حسّی پایبند بود. به نظر می رسد هیچیک از دو راهکارِ این دو متفکّر در حلّ مسئله خطای حسّی تامّ نیست؛ امّا راهکار ارسطو در تبیین مسئله، قابل دفاعتر از نظر فارابی است.
In Aristotle and Farabi's philosophy, knowledge begins with sense perceptions. This approach to the acquisition of knowledge faces two challenges posed by Sufism, “illusion” and the “the conflicting interpretations of sense perceptions”. Aristotle tries to answer these two questions by dividing sense perceptions into “specific” and “common” ones and proposing the concept of “balanced conditions”, and the duality of “appearance” and “perception”. Farabi has not taken a position on the second challenge, but he draws a different approach to the first challenge by dividing the certainty into “complete certainty” and “incomplete certainty”. In his view, certainty arising from “sense perceptions” is an incomplete one, and by adhering to the three conditions, one can adhere to the certainties of sense intuition. It seems that neither of the two solutions of these two thinkers is complete in solving the problem; but Aristotle's solution to the problem of “illusion” is more defensible than Farabi’s.
خلاصه ماشینی:
در واقع راهکار سقراط و افلاطون به نوعی با پذيرش نظر سوفيزم در باب عدم اعتبار ادراکات حسی همراه است و اين دو متفکر نيز ادراکات حسی را معتبر نمیدانند اما تلاش میکنند «معرفت » را با ادراکات حسی گره نزنند و راهی ديگر در تحقق معرفت بيابند.
ارسطو در آلفا ١٨ رساله «تحليل پسين » به اين امر تصريح میکند: « آشکار است که اگر گونه ای حس برجای نباشد، آنگاه ضروری خواهد بود که گونه ای «معرفت » نيز برجای نخواهد نباشد، دانشی که ديگر نمیتوان آن را کسب کرد، چون ما يا از راه استقرا میآموزيم يا از راه برهان ؛ درست است که برهان از راه کلیها صورت میگيرد و استقراء بر پايه جزئیها اما دريافتن کلیها جز از راه استقراء ناتوانستنی است و رهنمون شدن از استقرا برای آن آموزندگانی که حس ندارند ناتوانستنی است ؛ زيرا تنها دريافت حسی از موارد جزئی وجود دارد.
در جاندارانی که حافظه وجود ندارد، جز ادرا́a حسی هيچ آگاهی ديگری تحقق نمیيابد؛ اما برای برخی جانوران اين توانايی را دارند که يافته ی حسی را در ذهنشان نگاه دارند، و زمانی که حفظ يافته های حسی بسيار میشود، مفهوم [لوگوس ] يا همان «صورت متعين » حاصل میگردد [٥٤-٥٣ :٢٠٠٤ ,١٦] [البته صرف داشتن حافظه منجر به تشکيل مفهوم نمیشود و در اينجا اين قوه ی نوس است که مفهوم را از دل حافظه فراچنگ میآورد.
در مقام جمع بندی نظرات ارسطو در باب «ادراکات حسی» میتوان گفت از منظر ارسطو حواس در ادرا́ک محسوسات مختص به خود در «شرايط متعادل »، همواره به نحو صحيح و عمل میکنند و به همين خاطر، گزاره های به دست آمده از اين ادراکات همواره صادق هستند.
[13] Barnes, Jonathan (2000) Aristotle: A Very Short Introduction, Lodon: Oxford University Press.