چکیده:
کتاب «جوهر مسیحیت»، یکی از آثار برجسته فویرباخ در زمینه دینپژوهی است. لزوم اهتمام ویژه به این اثر، به دو دلیل است: اولا منبع اثربخشی در تاملات بسیاری از اندیشمندان ماتریالیست و منتقد دین بوده؛ ثانیا فویرباخ در این کتاب، منتقدانه به تحلیل آموزههای کلام مسیحی پرداخته و از قبل آن، اندیشههایش را در مورد ادیان مطرح کرده است. پنداره تقابل عشق و ایمان در مسیحیت از مباحث اصلی کتاب «جوهر مسیحیت» است که مفاد آن تلویحا به همه ادیان تسری داده میشود. فویرباخ در آسیبشناسی وضعیت انسان مدرن، در ادعایی بیسابقه عامل اصلی «ازخودبیگانگی»، «خشونت»، «واگرایی» و «رذایل اخلاقی» را کماعتنایی ادیان به عشق فراگیر و نیز تاکیدشان بر ایمان دینی میپندارد. چالش اصلی پیشرو، ارزیابی همین ادعای فویرباخ است و یافتهها نشان میدهند که تحلیلهای وی در این کتاب بهرغم کاستیها، در مواردی تاملبرانگیز و بسیار چالشی هستند. البته انتقادات فویرباخ متوجه جوهر و حقیقت دین نیست؛ بلکه او فقط تفاسیر و معرفت دینی را هدف نقد خود قرار میدهد.
The book of the essence of Christianity is one of Feuerbach's most prominent works in the field of theology. This book is important for two reasons, I) this book has been an influential source in the reflections of many materialist thinkers and critics of religion. II) in this book, Feuerbach critically analyzes the teachings of the Christian theology and, accordingly, presents his ideas about the popular religions. One of the main topics of this book is the notion of the conflict of love and faith in Christianity, the content of which is implicitly extended to all religions. Feuerbach believes that the main cause of "alienation", "violence", "divergence" and "moral vices" is the lack of the attention of the religions to love and their emphasis on religious faith. The main challenge ahead is to analyze Feuerbach's claim. The findings show that, despite its shortcomings, the book's analysis is contemplative and challenging in some cases. Of course, Feuerbach's critiques do not focus on the essence and truth of religion, but only on religious interpretations and knowledge.
خلاصه ماشینی:
پژوهش پیشرو عمدتاً بر آن است تا روشن کند که در کتاب جوهر مسیحیت، فوئرباخ در برابر چه شکلی از ایمان و با کدامین متعلَّق و قلمرو معنایی موضعگیری میکند؟ مراد او از «عشق فراگیر» چیست؟ عشق، ایمان، عقل و اخلاق چه نسبت ذاتی یا عرضی باهم دارند؟ دعاوی فوئرباخ در کتاب جوهر مسیحيت، آنگاه که از صافی نقد و ارزیابی گذرانده شود، کدامین خروجیها را در پی خواهند داشت؟ خوشبختانه پیرامون مفاهیم ایمان و عشق در سنتهای اسلامی و مسیحی مقایسههای سودمندی انجام گرفتهاند که از آن جمله میتوان به مقالههاي «بررسي مقايسهاي مفهوم ايمان از ديدگاه پولس و فخررازي» (علمي و نظرپور، 1393)؛ «مفهوم ایمان از دیدگاه محمد غزالی و مارتین لوتر» (شكورينژاد، 1390) اشاره کرد.
پرسش دیگری که در اینجا مطرح میشود، این است که آیا این فهم فوئرباخ از ایمان، قابل تعمیم به همۀ مکاتب دینی است؟ یک احتمال این است که نویسندۀ جوهر مسیحیت بیشتر با الهیات مسیحی آشنایی دارد و ازاینرو نمیتوان مفهوم وی از ایمان را مطلقاً در مورد همۀ ادیان صادق دانست؛ اما بهزعم نگارنده و بنا بر شواهد کافی، چنین احتمالی مردود است؛ زیرا تنها از این بیانِ فوئرباخ که صراحتاً میگوید: «ذات ایمان همهجا یکسان است و تفاوت تنها در شیوههای ایمانآوری است» (همان، ص283)، چنین استنباط میشود که اظهارات وی در باب ایمان، محدود به فقط حوزۀ مسیحیت نيست و قابل تسری به تمامی ادیان است.