چکیده:
در میان قواعد فلسفی، دو قاعده «معطی الشیء لا یکون فاقدا له» و «بسیط الحقیقه کل الاشیا و لیس بشیء منها» به ویژه در مباحث الهیات از جایگاه ویژهای برخوردارند. فلاسفه به طور عام از قاعده نخست در تبیین سنخیت بین علت و معلول استفاده میکنند و ملاصدرا از قاعده دوم در اثبات وحدت شخصیه وجود بهره میگیرد. علامه محمدتقی جعفری که با تقریرهایی از وحدت وجود مخالف است و سنخیت را در عرصه ماورای طبیعت نمیپذیرد، به نقد دو قاعده فوق پرداخته است. ما در این مقاله انتقادهای ایشان را به این دو قاعده بررسی میکنیم و پس از بازشناسی خطاهای او در فهم این قواعد و قلمروهای آنها به این نتیجه میرسیم که آنها قادر به نفی دو قاعده مزبور نیستند. آزمودن قواعد فلسفی در عرصه طبیعت و خلط امور معرفت شناختی و وجودشناختی از مهمترین خطاهای اوست. این مقاله با استفاده از روش تحلیلی و با اتکا به آرای ملاصدرا به نقد اندیشه علامه جعفری پرداخته است.
The two principles of “donator of something cannot be devoid of that thing” and “the [being with] simple essence is everything and not part of any of them” have a special position among philosophical principles especially among theological discussions. The philosophers generally use the first principle to explain the compatibility between cause and effect and Molla-Sadra uses the second principle to prove the ‘personal unity of being’. Allameh Mohammad-Taqi Ja’fari who disagrees with some accounts of the ‘unity of being’ and does not accept the compatibility [of the two] in metaphysical matters, criticizes the two principles. I have studied his criticisms of the two principles in this article. Recognizing his mistakes in understanding the principles and their domain, I have concluded that he cannot deny the two mentioned principles. His most important mistakes are: examining philosophical rules in natural matters and also confusion of epistemological and ontological matters. Relying on Molla-Sadra’s views, this article uses an analytic method to criticize Allameh Ja’fari’s view.
خلاصه ماشینی:
قاعده دوم : «بسيط الحقيقه کل الاشياء و ليس بشي ء منها» مفاد قاعده مذکور اين اسـت که اگر حقيقتي بسـيط محض باشــد، شــامل همه کمالات بوده و هيچ کمالي از او خارج نيســت ، چرا که در غير اين صــورت حقيقت مفروض ، مرکب از ســلب و ايجاب مي گردد.
از طرفي اگر هويت بســيط ، مصداق سلب باشد، ذات آن بسيط متحصل از سلب ، چيزي و ثبوت چيزي ديگر مي شود و اين عين ترکيب اسـت ؛ اگرچه اين ترکيب به حسب تحليل عقلي باشد که اين نيز خلف است ، زيرا فرض بساطت محض واجب بود.
از ترکب عقلي وحشـت مي کند، ولي از ترکب حسـي و واقعي ، که حس فقط نشــاندهنده آن اســت بيمي به خود راه نمي دهد» (همان، ص۲۹۶) اين گفتار نشــاندهنده آن اسـت که استاد بر وجود حقيقي ممکنات تأکيد دارند و طبق نظر ايشان هيچ سنخيتي بين واجب و ممکن وجود ندارد لذا اگر بگوييم بسـيط الحقيقه همه اشــياسـت ، سـخني ناصــواب گفته ايم و در حقيقت حکم به ترکيب خارجي واجب نموده ايم .
آنچه ســبب گرديده تا علامه جعفري اشــکالات بالا را طرح نمايد، عدم لحاظ اين نکته خطير است که قاعده مذکور درصدد تبيين نحوه وجود بسيط الحقيقه مي باشد؛ لذا نفي هر گونه ترکيب از ذات آن ، بايد به تمامي مراتب وجودي آن تسري يابد.