چکیده:
تلقی هیوم از جوهر نفسانی و اینهمانی شخصی حاصل ادعای تجربهگرایانۀ او مبنی بر ابتنای تصورات بر انطباعات و رویکرد تودهای او به ماهیت ذهن است. او بر همین اساس، وجود ذهن یا نفس را بهعنوان حامل و موضوع ادراکات، مشکوک اعلام میکند و در نتیجه با مسئلۀ ملاک اینهمانی شخصی مواجه میشود. او ملاک استمرار آگاهی و آگاهی از گذشته را که مبتنی بر اعتقاد به جوهر نفسانی است در ایجاد تصور اینهمانی شخصی ناکافی میداند و مورد انتقاد قرار میدهد؛ اما در عین حال قائل است به اینکه آگاهی از گذشته و حافظه بهعنوان نگهدارندۀ ادراکات گذشته به واسطۀ نسبتهای شباهت و علیت، عمل قوۀ تخیل را در درک و فرض و کشف اینهمانی شخصی تسهیل میکنند. او سرانجام ادعا میکند که اینهمانی شخصی جعلِ قوۀ تخیل و اثباتناپذیر و بدون ملاک است. آنچه در مورد رویکرد هیوم به مسئلۀ اینهمانی شخصی اهمیت دارد، این است که این رویکرد عمدتاً معرفتشناختی است نه هستیشناختی؛ و این امر با نظر به مبانی تجربهگرایانه و تصریحات او واضح به نظر میرسد، اما کمتر مورد توجه قرار گرفته است. در این مقاله سعی شده از منظری معرفتشناختی به دیدگاه او بنگریم و نشان دهیم که هیوم را نمیتوان بهسادگی منکر اینهمانی شخصی به معنای هستیشناختی دانست؛ زیرا طبق مبانی او اصولاً امکان بحث هستیشناختی دربارۀ اینهمانی شخصی وجود ندارد.
Hume’s view of spiritual substance and personal identity follows from his empiricist thesis concerning dependence of ideas on impressions, and his bundle theory of mind. Accordingly, he casts doubt upon the existence of mind or soul, traditionally regarded as the substratum or the bearer of perceptions; and consequently he faces with the problem of personal identity. He draws criticism at the criterion of the continuity of consciousness and the consciousness of the past based on belief in spiritual substance as inadequate in producing the concept of personal identity. Yet, he maintains that the consciousness of the past and memory as the faculty of preserving the past perceptions facilitates the action of imagination to assume, perceive and discover the personal identity through relations of resemblance and causality. In the same vein, he claims that the personal identity is nothing more than the fiction of imagination, it is indemonstrable and has no criteria. What is significant about Hume’s approach to the problem of personal identity is that the approach is mainly epistemological rather than metaphysical. With respect to his empiricist approach and some of his assertions, this seems to be clear; however, it often remains unnoticed. This paper is an attempt to look at Hume’s view of personal identity from an epistemological viewpoint and show that he cannot be regarded as denying personal identity in the ontological terms; because according to his fundamental ideas, there are no possibilities for ontological discussion about personal identity.
خلاصه ماشینی:
اين مسئله از دو منظر هستيشناختي و معرفت شناختي قابل طرح است : از ديدگاه هستيشناختي يا وجودي (ontoogica١١)، پرسش اين است که با چه معياري شخص امروز همان شخص روزها و ماه ها و ً سالهاي گذشته است ؛ نوع پاسخي که به اين پرسش داده ميشود، در مباحث جاودانگي نفس و حيات پس از مرگ، رابطۀ نفس و بدن و نيز مسئوليت اخلاقي شخص نسبت به اعمال گذشتۀ خود اهميت دارد؛ اما از منظر معرفت شناختي (epistemoogica١١) سؤال اين است که آيا و چگونه ميتوان تشخيص داد که شخص امروز همان شخص روزها و ماه ها و سالهاي قبل است ؟ به تعبير دقيق تر، مسئلۀ هستيشناختي اين است که آيا موجود ثابت ، بيوقفه و مستمري به نام جوهر نفساني هست که پيوستگي و وحدت ادراکات و تجربه هاي يک شخص را در حيات و حتي پس از مرگ او تضمين کند و باعث تمايز وي از شخص ديگر شود و با اتکاي به آن بتوان گفت اين شخص در زمان الف همان شخص در زمان ب است ؛ و اگر چنين چيزي وجود دارد، دقيقا چيست و چه اوصافي دارد؟ در حالي که مسئلۀ معرفت شناختي عبارت از اين است که چگونه ميتوان تشخيص داد که يک شخص در زمان الف همان شخص در زمان ب است ؟ اين پرسش از منظر اول شخص که هيوم نيز مطرح کرده ، به اين صورت است که من چگونه و بر چه اساسي ميتوانم يقين حاصل کنم رشتۀ اتصالي بين همۀ ادراکات و تجربه هاي گذراي من وجود دارد که تضمين کنندٔە اين هماني من است ؟ هيوم در آثار خود صراحتا بين رويکردهاي هستيشناختي و معرفت شناختي تمايز قائل نشده و نحؤە بيان مطلب غالبا به گونه اي است که گويي هيوم به لحاظ وجودي منکر اموري نظير جوهر نفساني است که فلاسفۀ گذشته بدان قائل بوده اند؛ اما با دقت در نقدهاي او بر آراي فلاسفه و مباحث خود وي که مبتني بر نگاه تجربه گرايانه است ، ميتوان دريافت که هيوم با رويکردي معرفت شناختي به بحث دربارٔە مسائل فلسفي از جملۀ مسئلۀ اين هماني شخصي پرداخته است و آراي او در اين چارچوب قابل تفسير است .