چکیده:
در این مقاله سعی داریم نشان دهیم که آشنایی زدایی (Defamiliarization) اساسا رویکردی فلسفی به پدیده ها مخصوصاً در ساحت زبان و ادبیات و شعر است. در این راستا رویکرد ساختارشکنانه دریدا به مثابه تفاوط قرابت بیشتری با مفهوم آشنایی زدایی شکلوفسکی دارد.. اساساً ذهنیت ما امری زبانی است و در این میان شعر تبلور این نوع ذهنیت است. از این رو می توان گفت که ذهنیت در بافت زبانی ساخته می شود و در تفکر پساساختارگرایانی مثل بارت، دلوز، دریدا، لیوتر این ساخته شدن همواره در قالب زبان شکل می گیرد. آنچه بطو خاص در تفاوط(difference) دریدایی و بطو عام در آشنایی زدایی شکلوفسکی در خصوص زبان حائز اهمیت است این است که هرگز نمی توانیم بگوییم کاملاً به معنای یک کلمه یا جمله یا عبارت رسیده ایم و دیگر تمام. معنا هرگز در یک جهان به طور تمام و کمال حضور ندارد؛ لیکن در این نوشتار به هنجارگریزی به مثابه آشنایی زدایی در اشکال مختلف می پردازیم و به یکی از این هنجارگریزی ها یعنی از نوع آوایی بسنده کرده و به مصادیقی از اشعار شاعران معاصر ایران از طیف سنتی و رمانتیک در تایید این نوع هنجارگریزی اشاره می کنیم. شاعران مورد بحث در این مقاله عبارتند از سیمین بهبهانی، ملکالشعرای بهار، فریدون مشیری و حمید مصدّق.
In this article, we try to show that defamiliarization is basically a philosophical approach to phenomena, especially in the field of language, literature and poetry. In this regard, Derrida's deconstructive approach, as a difference, is more closely related to the concept of Shkolovsky unfamiliarity. Basically, our mentality is a matter of language, and in the meantime, poetry is the crystallization of this kind of mentality. Hence, it can be said that mentality is constructed in the context of language, and in the thinking of poststructuralists such as Barthes, Deleuze, Derrida, this construction is always formed in the form of language. What is particularly important about Derrida's difference and, more generally, about Shkolovsky's unfamiliarity with language, is that we can never say that we have reached the full meaning of a word or sentence or phrase, and so on. Meaning is never fully present in a world. However, in this article, we deal with deviations as defamiliarization in various forms, and suffice with one of these abnormalities, namely the phonetic type, and deal with examples of contemporary Iranian poets from the traditional and romantic spectrum in confirmation of this kind of abnormality. . The poets discussed in this article are Simin Behbahani, Malek e Shoaraye Bahar, Fereydoun Moshiri and Hamid Mossadegh.
خلاصه ماشینی:
به عنوان نمونه در زبان روزمره و محاوره ، هدف از بکار بردن کلمات و ترکيب هاي زباني مشخص و روشن کردن حرف هاست به همين جهت اين زبان از بار تحت اللفظي يعني از يک دلالت صريح برخوردار است و تاجايي که ممکن است از بار دلالت هاي ضمني خالي است ، نوع ديگر زبان ، زبان عاطفي است که در آن کلمه يا نشانه از بارهاي حسي بيشتري برخوردار است و ازاين رو به زبان شاعرانه نزديک تر است ؛ اما درعين حال با آن تفاوت دارد چون در اينجا نيز کلمه براي بيان حالتي و يا چيزي خارج از خود بکار ميرود.
ذکر اين نکته نيز لازم است که هر نوع هنجارگريزي و عدول از هنجار حاکم بر زبان ، باعث هنري شدن کلام نميشود هنجارگريزيها بايد اصول و قواعدي داشته باشند و چيزي که ذوق سليم مخاطب و خواننده آن را نتواند قبول کند قطعا هنري و ادبي نيست .
بايد توجه داشت اين نوع هنجارگريزي در شعر شاعران گذشته به دليل ضرورت هاي وزني بسيار زياد به کار رفته است مثلا مولانا، سنايي و شاعراني که بسيار به انديشه و مفاهيم توجه داشته اند در بيشتر موارد وقتي نياز به رعايت وزن بوده ، سعي کرده اند آواي کلمات را تغيير بدهند.