چکیده:
انسان محور جهان است و بدون تفسیر صحیح و منطقی از او، هرگونه تفسیری نسبت به هستی مبهم و ناکارآمد خواهد بود. از این روی انسان شناسان و جامعه شناسان و فلاسفه اگزیستاسیالیست سعی وافری پیرامون انسان و شناخت ابعاد وجودی وی مبذول نمودهاند و علم انسان شناسی را رکن ورود به هستی شناسی جامع قلمداد کردهاند و پیرامون آن قلم زدهاند تا جایی که گویی مدخل ورود به علوم بشری و غیربشری همین علم است. البته انسانشناسی برای دیگر شاخههای علوم انسانی همچون مدیریت نیز مبنایی به دست میدهد که در نحوه شناخت ما از ارکان سازمان مؤثر است. بنابراین نوشتار در پیش رو از جهت روشن شدن مباحث انسان شناسی و ابعادش از دیدگاه علوم و ادیان و فلسفه و عرفان مورد توجه قرار گرفته است و تلاش در روشن شدن ابعاد درونی و بیرونی انسان در حد میسور، شده است.
خلاصه ماشینی:
"از نظریة هستی شناسی عرفا به وحدت وجود تعبیر میشود که در بدو امر سه تفسیر مییابد: الف : وحدت وجود و کثرت موجود ب : وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت (وحدت تشکیکی وجود) ج : وحدت وجود و وحدت موجود (وحدت وجود و تشکیک در مظاهر وجود) استاد مطهری در کتاب «تماشاگه راز» این سه تفسیر را شرح دادهاند و ما همان بیان ایشان را با توضیحات و اضافاتی نقل میکنیم: الف : وحدت وجود یعنی اینکه وجود منحصر به وجود حق است، اما به این معنی که هر موجودی غیر از خدا و از جمله انسان، هر چه باشد و از عظمت و قدرت و اراده، هر چه داشته باشد باز سرانجام یک موجود محدودی است ذات حق است که وجودی مطلق و لایتناهاست، کمال لایتناهاست، عظمت لایتناهاست.
فرد به کشف خود به عنوان یک فرد موضوع تنها از طریق بود در جهان و به عنوان موجودی در ارتباط با اشخاص دیگر پی میبرد، همبستگی اجتماعی، «بودن با» 1 نیز سازندة وضع وجودی من به عنوان یک موجود انسانی است، بودن در جهان به معنی «بودن با» است با این حساب چگونه میشود موجودی را که هنوز نمیدانیم چه قالبی میگیرد و چه حدی را میپذیرد تعریف کنیم؟ being with هایدگر همین را میگوید که انسان موجود است ولی وجود انسانی واقعا تعریف نشدنی است برای اینکه او وجود بالقوه یا کمون هستی 1 است، انسان پیوسته در کار پیشرفت دادن خویش است، به عبارت دیگر خود را به آینده میکشاند و تعالی میبخشد."