چکیده:
بحث از ورای طور عقل از مباحث قدیمی در شناختشناسی است. عارفان مشهودات خود را بالاتر از حد ذهن طبیعی و عقل بشری میدانند. اینگونه معارف معمولا یا قابل تاویل و در نهایت عقلپذیر تلقی میشوند و یا عقل ستیز. در این مقاله پس از نقل نظراتی که در این باره وجود دارد؛ با بررسی حقایق و معارفی که محییالدین عربی ورای طور عقل میداند مشخص میشود بخشی از حقایق عرفانی در مراحلی بالاتر از عالم عقل و جبروت بهدست میآید که اصولا از حوزه تصورات و تصدیقات عقلی خارج است و در حیطهای از واقعیت الهی قرار دارد که کثرت در آنجا راهی ندارد، ازطرفدیگر عوالم ماسویالله از دید محییالدینعربی اصولا خیالی و غیرثابت میباشد و از جانب سوم لازمه رسیدن به ماورای عقل وارد شدن در احوال سکر و فنا است که در این حالات عقل و عاقلی مطرح نیست. در اینجا خود عقل است که به قضاوت نشسته، البته عقلی قدسی و کاملا انتزاعی.
The topic of “Beyond all reason” is one of old issues in epistemology. The mystics consider their evidences above the natural mind and human intellect. These kinds of knowledge are usually perceived as viable, ultimately rational or irrational. In this paper, following the quotes stated in this regard, by examining the facts and teachings that Mohi al-Din Arabi expresses beyond all reason, part of the mystical truths are obtained at a higher level, which is essentially outside of the domain of intellectual imagery and wisdom, and is within the realm of Sacred Wisdom, where there is no plurality. On the other hand, our worlds toward God, from the viewpoint of the Mohi al-Din Arabi, are essentially fictitious and non-constant, and on the other hand, it is necessary to get beyond the wisdom in the conditions of mortality and wisdom, in which the wisdom and being wise are not present. Here the wisdom itself judges, of course, a holy and totally abstract wisdom. Although some knowledge is Reason getaway or irrational, it is possible to find a rational basis for their acceptance.
خلاصه ماشینی:
ميگويد: ندارد باورت اکمه ز الوان وگر صد سال گويي نقل و برهان خرد از ديدن احوال عقبا بود چون کور مادرزاد اينجا وراي عقل طوري دارد انسان که بشناسد به آن اسرار پنهان (شبستري، ١٣٧١: ٤٥ و ٤٦) براي مثال ازنظر وي درک وحدت براي عقل ممکن نيست : خرد را نيست تاب ديد آن روي برو از بهر ديد آن چشم دگر جوي دو چشم فلسفي چون بود احول ز واحد ديدن حق شد معطل (شبستري، ١٣٧١: ١٢) او عقل را مانند خفاشي ميداند که تاب مشاهدٔە خورشيد معارف حقاني را ندارد البته براي اثبات اين مطلب ناخواسته باز از عقل و محال بودن تحصيل حاصل کمک ميگيرد: بود در ذات حق انديشه باطل محال محض دان تحصيل حاصل همه عالم به نور اوست پيدا کجا او گردد از عالم هويدا رها کن عقل را با حق همي باش که تاب خور ندارد چشم خفاش فرشته گرچه دارد قرب درگاه نگنجد در مقام لي مع الله چو نور او ملک را پر بسوزد خرد را جمله پا و سر بسوزد (شبستري، ١٣٧١: ١٤) وي در آخر به اينجا ميرسد که تفکر در معارف شهودي نتيجه اي جز تحير ندارد: زهي اول که عين آخر آمد زهي باطن که عين ظاهر آمد چو انجام تفکر شد تحير در اينجا ختم شد بحث تفکر (شبستري، ١٣٧١: ٣٠) پس از نظر شبستري شناخت حقيقت وجود و هرچيزي که داراي حد و رسم عقلي نيست و با شهود درک ميشود وراي طور عقل است و عقل قدرت درک آن را ندارد.