چکیده:
دولتها در خصوص حقوق طبیعی افراد متعهدند. حق بر دین و حق بر دانش دو حق طبیعی شهروندان است. ایندو از موضوعات حقوق اساسی دو انقلاب ایران و فرانسه است. در وقوع دو انقلاب، به نوعی سلبی یا ایجابی، ایمان و ایدئولوژی از چنان اهمیتی برخوردار بوده است که پس از انقلاب، ساحت های مختلفی را تحت تاثیر قرار داده است. مفروض تحقیق حاضر آن بوده که سامان سیاسی و حقوقی جمهوری اسلامی ایران (با رویکرد دین گرا) و جمهوری لائیک فرانسه (با رویکرد دین گریز) عملا با محوریت معرفت دینی شکل گرفته است. فرضیه نوشتار آنست که انقلاب های 1789 و 1979 یکی بر ضد دین و دیگری به سود دین، تاثیر مشابه و قابل ملاحظه ای بر مقوله فرهنگ و دانش عمومی گذارده اند. در این میان توجه به نقش محوری تعهدات قانونی دولت در تقویت یا تقلیل هزینه شهروند مومن توضیحی درباره حدود این تاثیر در وضع حاضر است.
Governments have commitments with respect to the natural rights of individuals. The right to religion and the right to knowledge are two of the citizens’ natural rights which can be defined in compliance with the constitution. Hence, religion and knowledge are among the subject matters of fundamental rights in the Iranian as well as the French revolution. Each of the two revolutions has enjoyed the concept of faith and ideology to such an extent that they have influenced various areas and arenas after the revolution. Therefore, this paper is based on the hypothesis that the two revolutions of 1789 and 1979, one being against religion and the other for it, have had similar impacts on culture and in particular public understanding. In this regard, paying attention to the central role of the state commitments in strengthening and reducing the costs of a believer citizen can serve as an explanation concerning the extent of such impact in the present situation.
خلاصه ماشینی:
(٢٠١٣ Auduc)او در مصاحبه ای مستقل با نویسنده معتقد است : در بدو تحقق انقلاب فرانسه همه آموزگاران و اساتید دانشگاه بـر ایـن بـاور بودنـد کـه دیگر دین خصوصی شده است بنابراین آموزه های دینی باید از مسـیر خـانواده هـا کـه طبیعتا حوزه خصوصی تلقی می گردید تعقیب گـردد؛ چـون دیگـر دیـن امـر عمـومی نیست تا مدارس بر آن اصرار کنند.
حال در یک بررسی تطبیقـی باید افزود که اگر فرانسویان در سال ١٩٨٤ به صورت جدی برای جبران معضل کم اطلاعـی دینی خویش به سراغ مدارس خصوصی رفتند، چگونه است که در جمهوری اسلامی ایـران نیز در دهه سوم انقلاب بـازار مـدارس خصوصـی، غیردولتـی و غیرانتفـاعی مـذهبی بسـیار پررونق شده است ؟ آیا مدارس و دانشگاه ها در آموزش های دینی کـه بـه نـوعی باورهـای بنیادین انقلابی هم بوده ، ناکام بوده اند؟ آیا والدین و خانواده ها بدون فهم فلسفه ی درسـتی آن ، مسئولیت آموزش اخلاقی و دینی را به کارگزاران رسـمی انقـلاب سـپردند؟ آیـا آمـوزه های دینی توان مقابله با تهاجم الگوهای عرفی و جهانی را نداشته است ؟ آیا اگر خـانواده هـا هم در صحنه بودند، این مسیر گذری ناگزیر بود؟ و دیگر سوالات مرتبط که همگی به یـک واقعیت مهم اشاره دارد و آن اینکه در جمهوری اسلامی ایران پـس از انقـلاب ١٣٥٧ هزینـه دینداری و نه بی دینی دو چندان شده است تنها به همین دلیل ساده که دغدغه ایرانـی پاسـخ گفته شده و شهروندان مجبورند هزینه اعتماد و ناکامی آموزشـهای مـذهبی را بـا سـرعت و توانی مضاعف جبران کنند.