چکیده:
هدف از پژوهش حاضر تبیین تأثیر اندیشههای رنه دکارت در پیدایش سکولاریسم مدرن و در نتیجه تضعیف نهاد دین در جامعه است تا از این طریق تأثیر فلسفه دوره مدرن بر پیدایش سکولاریسم و تضعیف جایگاه معارف دینی برجسته شود. روش پژوهش توصیفی- تحلیلی بوده و اطلاعات به دست آمده از آثار مستقیم دکارت و همچنین مفسران برتر آثار وی استخراج شده است. نتایج نشان میدهد که دکارت با ارائه برخی از آموزههای فلسفی به پیدایش سکولاریسم در دوره مدرن یاری رسانده است. این آموزهها را میتوان در سه مورد یافت: نخست، او در فلسفه خود فقط به تصوری از خدا استناد میکند و آن را ضامن شناخت انسان معرفی میکند. دوم، با جایگزین ساختن ذهن متفکر به جای نفس، انسان را تنها بهرهمند از خرد جزئی میداند که فقط به سود اینجهانی میاندیشد و از این طریق نقش وحی در هدایت انسان نادیده گرفته میشود. بر این اساس، ذهن کارکردی جز تعقل ندارد و مبدأ حیات بودن نیز از آن سلب میشود. سوم؛ مرگ نیز جدایی روح از بدن نیست، بلکه از کار افتادن یکی از اندامهای بدن ماشینی است. بوضوح روشن است این آموزه ها نتیجه ای جز تضعیف جایگاه معرفت دینی ندارد.
The purpose of the present study is to explain the impact of the ideas of Rene Descartes on the emergence of modern secularism and as a result, weakness of religion institution in society; to highlight the effect of modern philosophy on the appearance of secularism and weakness of the state of religious teachings. The method of study is descriptive-analytic and the obtained information is extracted from the direct works of Descartes as well as what outstanding interpreters inferred from his books. The results show that Descartes by offering some philosophical themes has assisted in the emergence of secularism in the modern era. These themes can be found within 3 categories: First, in his philosophy, he has just referred to a conception of God and regards that as a guarantee for human recognition. Second, by replacing the thinking mind instead of soul, he maintains that humans have just the minor reason that only thinks of this world’s profit and thus, the role of revelation is ignored in human guidance. Accordingly, the mind would have no function but reasoning and would be deprived from being the source of life. Third, death is not the separation of soul from body, but it is as a result of failure in an organ of the automatic body. It is crystal clear that these teachings have no result but to weaken the state of religious insight.
خلاصه ماشینی:
حال با توجه به اين مطالب ، مسئله اي که مطرح ميشود اين است که کدام يک از آموزه هاي فلسفي دکارت ، نقش بسزايي در پيدايش سکولاريسم مدرن ٢ و تضعيف نقش معارف ديني داشته اند؟ بررسي آثار مختلف وي حاکي از آن است که استدلال هاي او درباره خدا، محوريت قائل شدن براي ذهن متفکر و معناي جديد حيات و مرگ را ميتوان از جمله عوامل موثر در گسترش سکولاريسم در دوره مدرن و کم رنگ کردن نقش دين در زندگي دنيوي دانست .
دکارت متقاعد شده بود که دلايل کاملا منطقي براي وجود خدا يافته است و اين امر از طريق نقش عقل در کشف حقيقت امکان پذير ميشود (٦٩.
مسأله اصلي تأمل سوم ، به ايده خدا مربوط ميشود: اين ايده از کجا آمده است ؟ آيا ذهن انسان ميتواند آن را ايجاد کرده باشد؟ دکارت در ابتدا مضمون آن را بررسي ميکند: «مراد من از کلمه خدا جوهري است نامتناهي، قائم به ذات ، عالم مطلق ، قادر مطلق که خود من و هر چيز ديگري را، اگر چيز ديگري وجود داشته باشد، آفريده است » (همان ، ص ۶۳).
دکارت که ميخواهد از مابعدالطبيعه ١ خود در مقابل الحاقات ديني دفاع کند، تنها اعتراف ميکند که ايده خدا به هر ذهني داده شده و موجودي که ذهن او را تحت تأثير قرار داده است ، از طريق تجربه اي اجتناب ناپذير براي هر کسي آشکار ميشود که ميخواهد به طور همه جانبه درباره زمينه ها و شرايط ايده هاي خود فکر کند.
The Philosophical Writings of Descartes, Cambridge: Cambridge University Press.