چکیده:
هدف پژوهش حاضر تبیین هوش عاطفی در بین مدیران و تاثیر آن در کارایی سازمان شهرداری است. این پژوهش کاربردی و روش آن توصیفی از نوع همبستگی می باشد. جامعه آماری این پژوهش شامل کلیه کارکنان و مدیران شهرداری شهرهای کاشان و آران و بیدگل به تعداد 1081 نفر بود که با استفاده از فرمول نمونه گیری کوکران و به روش نمونه گیری تصادفی طبقه ای تعداد 200 نفر به عنوان نمونه انتخاب گردیدند. در این پژوهش از دو پرسشنامه هوش عاطفی مدیران در 30 سوال در قالب پنج مولفه (خودآگاهی، خودمدیریتی، خودانگیزی، همدلی و مدیریت روابط) و پرسشنامه کارایی در 21 سوال در قالب هفت مولفه (استراتژی سازمانی، طراحی ساختار سازمانی، ساختار مدیریت و کسب و کار، سبک سازمان و کارکنان، انگیزش تعهد کارکنان، مهارتهای کارکنان، اهداف متعالی) با مقیاس پنج درجه ای لیکرت استفاده شد. ضریب پایایی پرسشنامه از طریق ضریب آلفای کرونباخ برای هوش عاطفی 84/0 و برای کارایی 78/0 برآورد گردید. جهت سنجش روایی پرسشنامه ها از روایی محتوایی و سازه استفاده گردید. تجزیه و تحلیل نتایج حاصل از این پژوهش با استفاده از نرم افزارهای آماری در دو سطح توصیفی و استنباطی انجام شد. یافته ها نشان داد میانگین مولفه های هوش عاطفی مدیران و کارایی سازمان در سطح مطلوبی قرار دارند. همچنین هوش عاطفی مدیران بر کارایی سازمان 21% تاثیر مثبت و معناداری دارد. همچنین، خودآگاهی و همدلی بر کارایی سازمان تاثیر معناداری دارند.
خلاصه ماشینی:
در اين پژوهش از دو پرسشـنامه هـوش عـاطفي مـديران در ٣٠ سـوال در قالب پنج مولفه (خودآگاهي، خودمديريتي، خودانگيزي، همدلي و مديريت روابط ) و پرسشنامه کارايي در ٢١ سـوال در قالـب هفت مولفه (استراتژي سازماني، طراحي ساختار سازماني، ساختار مديريت و کسب و کار، سبک سازمان و کارکنـان ، انگيـزش تعهد کارکنان ، مهارتهاي کارکنان ، اهداف متعالي) با مقياس پنج درجه اي ليکرت استفاده شد.
در اين زمينه هوش عاطفي يکي از مولفه هايي است که مي تواند بـه ميـزان زيـادي در روابـط مديران با اعضاي سازمان نقش مهمي ايفا کند و به گفته گلمن ٣ (١٩٩٥) به نقل از وينبرگر شـرط حتمـي و اجتنـاب ناپـذير در سازمان به حساب مي آيد و اخيرا برخي از دانشمندان نيز دريافته اند که هوش عاطفي با اهميت تر از بهره هوشي بـراي يـک مدير و رهبراست (مختاري پور و سيادت ، ١٣٨٤).
براي ايجاد محيط کار توانمند، نقش مدير در سازمان بايستي از چارچوب ذهني و کنترلي به محيط حمايتي تبديل شود کـه در آن کليه کارکنان بتوانند به نحو احسن همکاري کنند و با انجام تغييرات برنامه ريزي شده ، عوامل انسـاني را بـا محـيط خـارجي سازگار کند، تعارضات درون سازماني را از بين ببرد و با ايجاد گروه هاي منسجم و مولـد و مشـارکت دادن کارکنـان در کليـه فعاليت ها و تلاش ها، بهره وري و کارايي سازمان را به نحوي مطلوب افزايش دهد.
از نظر سالوي و ماير، اصطلاح هوش عاطفي به عنوان شکلي از هـوش اسـت کـه شـامل توانايي در کنترل احساسات و عواطف خود و ديگران و توانايي تمايز قائل شدن بين آنها و استفاده از اين اطلاعات بـه عنـوان راهنمايي براي فکر و عمل فرد به کار مي رود (چرنيس ، ٢٠٠١).