چکیده:
این مقاله که به پرسش از واقعگرایی و ناواقعگرایی در هیدگر میپردازد از چهار بخش تشکیل شده است. در بخش نخست در مروری تاریخی تصویری کلی از سه دسته تفسیر متفاوت از واقعگرایی و ناواقعگرایی در فلسفۀ هیدگر در میانِ مفسرانِ انگلیسیزبانِ او عرضه خواهد شد. دستۀ نخست هیدگر را واقعگرا میدانند؛ دستۀ دوم تفسیری ایدهآلیستی از او ارائه میکنند و دستۀ سوم او را نه واقعگرا و نه ایدهآلیست به شمار میآورند. در بخش دوم تفسیرِ واقعگرایی حداکثری دریفوس –اسپینوزا از هیدگر و دو استدلال ایشان یعنی برهانِ جهانهای چندگانه و استدلالِ پدیدهشناختی در دفاع از آن روایت میگردد. در بخش سوم نقدهای سه نمونه از مهمترین منتقدان این تفسیر، یعنی راتال، مالپس و رورتی، ارزیابی و نقاطِ ضعف و قوتِ آن نقدها آشکار میگردد. در بخش چهارم در ذیلِ ارزیابیِ نهایی بر پایۀ نقدهایی مستقل موضعِ دریفوس-اسپینوزا از دیدِ فلسفی از جهاتِ گوناگون به چالش کشیده میشود و نگرانیهایی تفسیری نیز در موردِ آن مطرح میگردد.
The paper is devoted to discussing the question of whether Heidegger is a realist or anti-realist. In the first section, I try to show that Anglo-American proponents of Heidegger are divided into three camps: the first camp characterizes him as a realist, the second describes his philosophy as idealism, and the third camp inclines to say that Heidegger is neither realist nor idealist. Focusing on the robust realism pursued by Dreyfus and Spinoza in the second section, I discuss two arguments they present in favor of the robust version of Heidegger’s realism. The first argument, called the multiple world argument, is inspired by a Kantian insight, and the second argument is based on a phenomenological observation. In the third section, I examine critics’ objections to these arguments. I particularly discuss Wrathall, Malpas, and Rorty’s criticisms and show which of them is on the right track. I conclude that there are good reasons to doubt that Dreyfus and Spinoza’s robust realism would be a plausible philosophical account and an authentic interpretation of Heidegger.
خلاصه ماشینی:
در بخش دوم تفسير واقع گرايي حداکثري دريفوس –اسپينوزا از هيدگر و دو استدلال ايشان يعني برهان جهان هاي چندگانه و استدلال پديده شناختي در دفاع از آن روايت ميگردد.
هيدگر، دريفوس ، اسپينوزا، واقع گرايي حداکثري ، جهان هاي چندگانه ، استدلال پديده شناختي اين مقاله به وسيلۀ انجمن حکمت و فلسفۀ ايران در چارچوب طرحي پژوهشي با عنوان «تحقيقي در ماهيت بلد بودن » حمايت مالي شده است .
من در بخش ١ ميکوشم به اختصار تصويري کلي را از مباحثۀ فلسفي و تفسيري ميان نمايندگان اين سه رويکرد و انگيزه ها و چالش هاي هر يک ترسيم نمايم ؛ اما در ميان اين مفسران انگليسيزبان هيدگر بدون شک دريفوس چه به جهت زماني چه به جهت اعتبار مقدم بر ديگران است و بسياري از ديگر مفسران يا همچون تيلور کارمن و ويليام بلتنر جزو شاگردان وي هستند و يا همچون مالپس در پاسخ به وي رويکردشان را صورت بندي کرده اند؛ بنابراين ارزيابي رويکرد تفسيري دريفوس که او و اسپينوزا نام واقع گرايي حداکثري ٤ را براي آن برگزيده اند، بر ديگران تقدم دارد.
Multiple Realism انواع را رد ميکند؛ اما فهم و ارزيابي همه جانبۀ واقع گرايي حداکثري که تفسير ويژة دريفوس (به همراه اسپينوزا) از بازسازي آموزه هاي هيدگر است ، بسته به روايت استدلال ها و نيز نقدهايي است که بر آن شده است .
»(٥٧ :Ibid) برهان پديده شناختي در پشتيباني از واقع گرايي حداکثري هستيشناختي: دريفوس -اسپينوزا در توصيف اين استدلال مينويسند: «ما به عنوان پديده شناس ، نشان داديم که در گسست هاي شناختي ، تجربه هايي از چيزهايي به مثابه اموري بيمعنا داريم .