چکیده:
از اواخر قرن هجدهم که اصطلاح «خط کوفی» برای توصیف نظام نوشتاری مصحف های اولیه به کار رفت، تا کنون عمدتاً از همین اصطلاح در این مورد استفاده شده است. کاربرد تعمیمی این اصطلاح سبب بی توجهی به ویژگی های ممتازی شده که از حیث خط در مصحف های نگارش شده در یک بازة زمانی و مکانی گسترده وجود دارد. این امر همواره مورد انتقاد پژوهشگران حوزة کهنخطشناسی قرار داشته و آنان بر نادرستی و یا غیردقیق بودن این اصطلاح تأکید کرده اند. در این میان، به طور خاص فرانسوا دِروش تمرکز اصلی تحقیقات خود را بر تحلیل مصحف های کتابت شده در قرون اولیه اسلامی قرار داده و با توجه به فقدان دقت و جامعیت در اصطلاح «خط کوفی» تلاش نموده تا با بهره گیری دقیق از اصول دانش کهن خط شناسی و نسخه شناسی، زمان کتابت و نیز شاخصه های هریک از قرآن های اولیه تبیین نماید. او مشخصاً سه اصطلاح دیگر (سبک حجازی، سبک اموی، سبک عباسی) را به جای «خطّ کوفی» و در اشاره به مراحل گوناگون تطور و تحول این خط پیشنهاد نموده و بدین طریق، توانسته است تصویری روشن و نوآورانه از تحولات زمانی-شکلی این خط در مصحف های اولیه عرضه کند. این نوشتار در صدد است تا با مطالعه و تحلیل آثار فرانسوا دروش و نیز با نگاهی به آنچه دیگر محققان در خصوص موضوعات مورد پژوهش او ارائه کرده اند، دیدگاه های نوآورانة دروش را در دوره بندی و سبک شناسی مصحف های نخستین و نیز حلّ مناقشات موجود در این زمینه مورد تبیین قرار دهد و فواید پژوهش های وی را در حوزة مطالعة خطّ معروف به کوفی تبیین نماید.
This article attempts to examine Francois Deroche’s views on the “Kufic script” and the manuscripts (Qurans) written in this script, in order to demonstrate that he has succeeded to solve the problem that has always existed in the usage of the term. Since the late eighteenth century when the term “Kufic script” was utilized to describe the writing system of early Qurans, the term has been extensively applied in this case. The generic use of this term led to the ignorance of distinguishing characteristics which are present in the script system of Qurans transcribed over a wide period of time and space. This has been criticized by the researchers in paleography and they have emphasized the inaccuracy of the term. Among them, Francois Deroche has focused mainly on the analysis of early Qurans and according the inaccuracy of the term “Kufic scrip” has attempted to categorize these Qurans according to the typology of the script in order to explain the date of transcription and specific features of each manuscript. He has introduced three other terms: Hijazi style, Umayyad style, and Abbasid style instead of “Kufic script”, according to different steps of development and change in this script. Therefore, he could draw a clear and innovative picture of the temporal-formal developments in early manuscripts of Quran. This paper aims to explain Francois Deroche’s views in the typology and stylistics of early Qurans and in resolving the disputes in this field, based on the study of his works and a look at what other researchers have raised. This will demonstrate the benefits of his studies in analyzing “Kufic script”. It is also discussed that despite the importance of his studies in this field, they have been generally overlooked in Persian researches into the early Qurans.
خلاصه ماشینی:
سبک بندي خط مصحف هاي نخستين تأکيد فراوان دروش بر اهميت کهن خط شناسي، به نتيجه اي بسيار مهم در تحليل دست نويس - هاي کهن قرآن منجر شده است و اين نتيجه همان دوره بندي و سبک بندي خط به کار رفته در آنهاست ؛ خطي که عموما خط کوفي ناميده شده ، ولي در مطالعات دروش ، حوزة اصطلاحي گسترده تري يافته است .
چنان که گذشت ، پيش تر از دروش نيز پژوهشگران ديگري به غير دقيق بودن اصطلاح خط کوفي براي توصيف مصحف هاي نخستين اشاره کرده بودند، ولي وجه تمايز کار دروش در اين است که اولا راهي در ميانه برگزيده ؛ يعني، مثلا بر خلاف نظرگاه افرادي همچون آنه ماري شيمل معتقد نبود که تعداد سبک هاي نگارشي با تعداد دست نوشته هاي کوفي برابر است و مهم تر اينکه راه حل اين مناقشه را در سبک شناسي و نوع شناسي نسخه هاي قرآني بر مبناي اصول کهن خط شناسي جست وجو کرد.
دروش مبناي اصلي ايدة خود را در کتاب سبک عباسي، بر شکل حروف در شيوة کتابت مصحف هاي نخستين قرار داده و بر اين اساس ، از سه سبک نگارشي اصلي با زيرمجموعه هاي آنها سخن گفته است .
دروش به عنوان نمونه اي از وجود تنوع هاي شخصي کاتبان در سبک حجازي، پژوهش جامعي را بر روي مصحف معروف به قرآن پاريس ـ پترزبورگ انجام داده و آن را نمونۀ مهمي در اثبات اين مدعا دانسته است (١٨٦ :٢٠١٧ ,rocheDe).