چکیده:
ایدههایی که در ذهن انسان تثبیت شدهاند و علاوه بر ساحت غیرانضمامی، ساحت انضمامی حیات او نیز تحت تأثیرات موسّع و ژرف آنها است ایدههاییاند که شبحوارگیشان در صورتبندیای که اشتیرنر از جهان انسانی پیشِ رویِ ما نهاده است برجسته و پُررنگ است. علیرغم برخورداری اشباحِ ایدهها از این مشخّصات که همانا مشخّصات امر ذاتی هستند، ارائۀ طرح کلی غیرذاتی از آنها امری تحقّقپذیر است. این طرح که بر واگشایی دوگانگیای مفهومی در نظام فلسفی دولوز مبتنی است، خود گشایندۀ خوانشی است که شبحوارگیِ ایده در آن مبنای آشکارگی ذاتیبودن ساحت دالّ مفهومی «انسان» است. این خوانش اشتیرنری آشکارکنندۀ این امر است که ساحت مذکور تجسّم ناکثرتمند عناصر برسازندۀ خود است.
The ideas that have been fixed in a human’s mind, and the abstract realm of his life, in addition to its concrete realm is under their extensive and deep affections, are ideas whose spectrality is manifested in Stirner’s formulation of the human world. Despite encompassing these characteristics, which are the characteristics of the essential, the specters of ideas are open to presenting an inessential project. Such this project, which is based on disclosing a conceptual binary in Deleuze’s philosophical system, discloses a philosophical reading which manifests the spectrality of idea as a basis for the essentiality of a certain sphere that “human” conceptual signifier constructs. This Stirnerean reading reveals that such a sphere is the non-pluralistic embodiment of its constituent elements.
خلاصه ماشینی:
بااين وجود، مفهوم شبح تنها مفهومي نيست که در اين جا مورد واگشايي قرار گرفته است : ازآن جاکه در مقالۀ پيش رو با تدقيق در جهاني که به قول مارکس و انگلس (١٦٥-١٦٤ :١٩٩٨)، تماما عرصۀ «کشاکش هاي اشباح » است درواقع درصدد هستيم که برخي مفاهيم موجود در فلسفۀ دولوز را از اين حيث واکاوي نماييم و اين چنين ، خوانشي «شبح آلود» را از صورت بندي وي از دال مفهومي انسان ارائه دهيم ، لازم است که رويکردهاي متفاوت به »واگشايي مفاهيم » را هم به بحث گذاريم .
در درجۀ نخست بايد خاطر نشان سازيم که برگزيدن مفاهيم و صورت بنديهايي که خوانش هاي پيش روي گذاشته شده در اين نوشتار بر آنان مبتني هستند از مشخصات امر فردي «پيشاـ ابژکتيو»٢ برخوردار است و در توصيف هوسرلي٣ مرلوـپونتي ٤ از اين امر به عنوان مشخص کنندة مقصود معرفت ٥ (xx :٢٠٠٢ ,Merleau-Ponty) داراي ظهور و بروز است .
به عبارت ديگر، آنچه پيش از هر امر ديگري «شبح » خود را بر طرح افکني آغازينمان ميگستراند و در ساحت دروني آن توأمان حاضر و غايب ميباشد و بدين نحو، هم اين ساحت را متشکل ميسازد و هم بر «برونيت دروني »١ دلالت مينمايد ضرورت آغازيدن از مفهومي است که در عين حضورش در صورت بندي اشتيرنري جهان انساني ، از آن غايب است .
همان گونه که شبح ايدة تثبيت شده تجسم واحد صور متفاوت ظهور و بروز اين ايده ميباشد، دال مفهومي انسان نيز صورت واحد مدلول هاي متفاوت خود به شمار ميآيد.