چکیده:
طرفداران فلسفی ایدۀ پیشرفت معتقدند که وضعیت انسان در طول تاریخ و تا به امروز، درمجموع بهتر شده است و در آینده نیز بهتر خواهد شد. آدورنو در نوشتههای خود آورده که انسان تا به امروز پیشرفتی نکرده، اما امکان پیشرفت در آینده وجود دارد. بهاینترتیب موضع آدورنو به این صورت میشود که او با ایدۀ پیشرفت مخالف نیست، بلکه با این ادعا مخالف است که پیشرفت در تاریخ بشریت محقق شده است. ادعای ما در این مقاله این است که با توجه به کتاب دیالکتیک روشنگری، فقط فجایع قرن بیستم، دلیل آدورنو برای عدم تحقق پیشرفت در تاریخ بشریت نیست، بلکه او به حاکمیت دیالکتیک عقالنیت و سلطه بر تاریخ انسان معتقد است. اگر این ادعا را بپذیریم، آنگاه باید گفت چنین عقیدهای حتی امکان پیشرفت در آینده را نیز از بین میبرد.
Philosophical proponents of the idea of progress believe that the human condition has improved throughout history and to this day, and will continue to do so in the future. Adorno writes in his writings that man has not progressed to date, but there is a possibility of progress in the future. Adorno's position thus becomes that he is not opposed to the idea of progress, but to the claim that progress has been made in the history of mankind. Our claim in this article is that according to the Dialectic of the Enlightenment, it is not just the catastrophes of the twentieth century that Adorno's reason for not making progress in human history, but he believes in the dialectical rule of rationality and domination of human history. If we accept this claim, then it must be said that such an idea eliminates even the possibility of progress in the future, and therefore there is a contradiction between the dialectic of the Enlightenment and the idea of progress.
خلاصه ماشینی:
آدورنو و نقد ايدة پيشرفت علي سلطاني زاده دانشجوي دکتراي فلسفه علم دانشگاه صنعتي شريف ، تهران ، ايران سيدحسن حسيني سروري استاد گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتي شريف ، تهران ، ايران چکيده طرفداران فلسفي ايدة پيشرفت معتقدند که وضعيت انسان در طول تاريخ و تا به امروز، درمجموع بهتر شده است و در آينده نيز بهتر خواهد شد.
ادعاي ما در اين مقاله اين است که با توجه به کتاب ديالکتيک روشنگري، فقط فجايع قرن بيستم ، دليل آدورنو براي عدم تحقق پيشرفت در تاريخ بشريت نيست ، بلکه او به حاکميت ديالکتيک عقلانيت و سلطه بر تاريخ انسان معتقد است .
آدورنو به عنوان متفکر نسل اول مکتب فرانکفورت که از نزديک دو جنگ جهاني، نازيسم و فاشيسم را تجربه کرده ، معتقد است خشونت هاي قرن بيستم نشان ميدهد که انسان از ابتداي تاريخ هيچ گونه پيشرفتي نکرده است .
اما ازآنجاکه محوريت اين مقاله ، انديشه هاي آدورنو است و ازآنجاکه اين دو نويسنده مسئوليت تک تک کلمات اين کتاب را برعهده گرفته اند، در اين مقاله ، خود را موجه دانستيم که ديالکتيک روشنگري را فقط به عنوان موضع آدورنو در نظر بگيريم ميشود که ويژگيهايي که آدورنو براي روشنگري ذکر ميکند، ازنظر او همگيشان در دوران پيشامدرن نيز قابل مشاهده است .
براي نمونه او در ديالکتيک منفي مينويسد هيچ تاريخ جهان شمولي (Universal history) از بربريت به سمت انسان دوستي وجود ندارد، بلکه يک مسير تاريخي جهان شمول وجود دارد که طبق آن انسان از تيرکمان سنگي (Slingshot) به بمب اتم رسيده است (٣٢٠ :١٩٧٣ ,Adorno).