خلاصه ماشینی:
"فرضیهام در اثر،این بود که در لحظهای نمایش آغاز میشود که ده سال از مرگ امیر کبیر گذشته اما هیچکس نمیداند که امیر کبیر کشته شده،یک دروغ بزرگ تاریخی گفته شده که امیر کبیر از قولنج مرده و تنها شاهدان قتل آن چهار قاتلاند و آن دلاک؛دلاک به شغل جامهداری حمام روزگارش را میگذراند ولی همیشه با این کابوس درگیر است و هرروز صبح صدای پاها و طنین قطرات آب او را به آن وادی میبرد و یکی از آن صبحهاست که نمایش آغاز میشود و جامهدار آن قاتلان را میبیند که در مه و بخار ته صحنه میآیند و قتل را میبینیم و او را دوره میکنند و بالاخره او مهر سکوت را میشکند و سرانجام فریاد میزند که امیر کبیر به قولنج نمرده و دروغ است و او را کشتهاند و او در یک رجعت به گذشته داستان را تعریف میکند و سه سالهی آخر صدارت امیر کبیر را از نگاه جامهدار میبینیم تا لحظهای که باید مرگ را تعریف کند؛و صدای پاها مثل آغاز نمایش میآید و طنین قطرات آب و حالا او میگوید که آمدهاند تا امیر کبیر را بکشند و حالا باید امیر کبیر را ببینیم که کشته میشود،اما امیر کبیری وجود ندارد.
«آنتیگون»این فرصت بود که بتوانم یک ذره به این فکر نزدیک شوم و کمی هم به اندیشههای آن استاد بزرگ تئاتر روس،شاگرد ناخلف آن استاد دیگری روسی،استانیسلا وسکی یعنی وسه ولدمه یر هولد،که تجلی تئوریهای او در نمایش دوم یعنی«خاطرات و کابوسهای یک جامهدار از زندگی و قتل میرزا تقی خان فراهانی»بیشتر تبلور پیدا کرد."