چکیده:
نگارندگان این مقاله در پی شناخت تاریخنگری مورخان افغانستانی سدههای هجدهم، نوزدهم و بیستم میلادی بودهاند و آنچه از این پژوهش به دست آمده، نشان میدهد که در تاریخنگری مورخانی چون محمود الحسینی، شکارپوری، خالص، نوری و ریاضی نوعی تقدیرگرایی، جبر تاریخی و تقدسگرایی وجود دارد. همچنین این مورخان به رخدادها و وقایع تاریخی عمدتاً نگاهی اسطورهای، قومی و نخبهگرا دارند. مورخانی چون علوی، خالص، خوافی و ریاضی بر فایدهمندی، عبرتآموزی و بصیرتافزایی تاریخ تأکید داشتهاند. البته با گذر از فیض محمدکاتب به عنوان یک نقطۀ عطف مهم در دگرگونی نحوۀ نگرش مورخان به تاریخ، به مورخان سدۀ بیستم میلادی میرسیم که از غبار، کهزاد، حبیبی و کاکر گرفته تا عطایی، فرهنگ و سیستانی، تاریخنگریشان بیشتر متأثر از ملیگرایی بوده و برای افغانستان تاریخ پنجهزارساله همراه با نژاد آریایی را قائل شده و براساس همین نگرش، دورههای مختلف آریانا، خراسان و افغانستان معاصر را برای تاریخ افغانستان مشخص کردهاند.
In this paper, we seek to understand the historical attitude of Afghan historians in the eighteenth, nineteenth and twentieth centuries and what has been obtained from this research shows that in the historical attitude of historians such as Mahmud al-Hussayni, Shekarpuri, Khales, Nuri and Riyasi, there is a kind of destiny, historical determinism and sanctity. Moreover, these historians have mainly mythological, ethnic and elitist views towards historical events. Historians such as ‘Alavi, Khales, Khwafi, and Riyasi have also emphasized the usefulness, lesson learning, and enlightenment of history. However, with the passing of Feys Muhammad Katib as an important turning point in the transformation of historians attitudes towards history, we come to twentieth-century historians who, from Ghobar, Kohzad, Habibi and Kakar to ‘Ata’i, Farhang and Sistani, have been more influenced by nationalism, and have given Afghanistan a 5,000-year history with the Aryan race. Based on this view, they have identified different periods of Ariana, Khorasan and contemporary Afghanistan for the history of Afghanistan.
خلاصه ماشینی:
حسيني از قـوم افغان و جمع آن افاغنه بارها در تاريخ خود ياد کرده است ، اما از افغانستان تاريخي که بعد از استقلال (١٩١٩م ) در ادبيات تاريخ نگاري مورخان مليگـراي افغانسـتاني مطـرح شده ، در نوشته هاي وي چيزي ديده نميشود: «و متعاقب آن نجيب خان افغان با پنجـاه - شصت هزار قشون افاغنه و غيره طوايف ادبار ردايف و توپخانۀ کثيـر از جانـب وزيـر شرير راهي گرديده و وزير مدبر در خلف آنها به اتفاق خوانين و امراي هند، بـا سـپاه ١ از سال تولد وي اطلاع دقيقي در دست نيست ، اما هنگامي که احمدشاه دراني در تلاش بـود مـورخي را در دربـارش استخدام کند، به محمدتقيخان شيرازي که در آن زمان از رجل سياسي بود و پس از کشـته شـدن نادرشـاه افشـار، يکي از نزديکان احمدشاه دراني شده بود، دوست ديرين خود محمود الحسيني المنشيبن ابراهيم الجـامي را يافـت و به پادشاه خبر داد.
اين نگرش هاي غيرواقعي و تحليل هاي ناصواب سبب شد در دوران پسااستقلال تاريخ نگاري جديد ايـن سـرزمين نتواند آثاري بديع خلق کند؛ به گونه اي که برخي آثار تـاريخي در مـورد افغانسـتان تاکنون توسط مورخان و پژوهشگران غربي تأليف شده است ؛ مـثلاً کتـاب گـزارش سلطنت کابل از «مونت استوارت الفنستون » و يا کتاب افغانستان ، اسلام و نوگرايي از «اوليور روا» به مراتب بهتـر از مجموعـۀ تـواريخي اسـت کـه مورخـان افغانسـتاني نوشته اند.