چکیده:
هستیشناسی اخلاق و منطق اخلاق، برخی از مباحث مهم فرااخلاق را تشکیل میدهند. مهمترین بحث هستیشناسی اخلاق، واقعی بودن یا واقعی نبودن ارزشها و مهمترین بحث منطق اخلاق، استننتاج یا عدم استنتاج «باید» از «هست» است. با توجه به ارتباط عمیق میان مباحث فرااخلاق، عدم استنتاج «باید» از «هست» را باید لازمه غیر واقعگرایی اخلاقی دانست. با این حال، کانت بهرغم باور بهواقعیت داشتن ارزشها، اما بهعدم استنتاج «باید» از «هست» معتقد است. این مقاله با روش توصیفی و تحلیلی ابتدا به بیان دیدگاه کانت در اینباره پرداخته و سپس دیدگاه وی را با تأکید بر اندیشههای آیتالله جوادی آملی در حوزه فلسفه اخلاق، مورد بررسی قرار داده است. دستاورد این تحقیق که نوآوری آن نیز بهشمار میرود، این است که با نگاهی نو و نقدهای جدید نشان خواهیم داد که دیدگاه کانت مبنی بر عدم استنتاج «باید» از «هست»، درست نیست و این نادرستی در نادرستیِ تحلیل ایشان از واقعگرایی اخلاقی و چگونگی ارجاع ارزشهای اخلاقی به واقعیت ریشه دارد.
The ontology of ethics and the logic of ethics are some of the most important issues in meta-ethics. The most important argument in the ontology of morality is whether values are real or not, and the most important argument in the logic of morality is the inference or non-inference of "ought" from "is." Given the deep connection between meta-ethical issues, the lack of inference of "ought" from "is" should be considered a prerequisite for moral unrealism. However, despite believing in the reality of values, Kant believes in the inference of "ought" from "is". This article first uses a descriptive and analytical method to express Kant's views on this issue and then examines his views by emphasizing the ideas of Ayatollah Javadi Amoli in the field of philosophy of ethics. The result of this research, which is also considered to be innovation, is that with a new look and new critiques we will show that Kant's view that "ought" not be inferred from "is" is not correct, and this is incorrect in his inaccuracy in his analysis of moral realism. How moral values are referred to reality is rooted.
خلاصه ماشینی:
دستاورد اين تحقيق که نوآوري آن نيز به شمار مي رود، اين است که با نگاهي نو و نقدهاي جديـد نشان خواهيم داد که ديدگاه کانت مبني بر عدم استنتاج «بايد» از «هست »، درسـت نيسـت و ايـن نادرستي در نادرستي تحليل ايشان از واقع گرايي اخلاقي و چگونگي ارجاع ارزش هاي اخلاقي به واقعيت ريشه دارد.
ک: ادواردز و بورچرت ، ۱۳۹۲: ۱۰۸؛ فرانکنا، ۱۳۸۳: ۲۰۴؛ جوادي آملي، ۱۳۸۷الف : ۳۷ـ۴۳) براي توضيح بيشتر بحث و يا مسئله اصلي مقاله ، لازم است واقع گرايي اخلاقي را تعريف و موضع کانت را در اين باره مشخص نمـوده و نيـز مـراد از مسـئله «بايـد» و «هست » را بيان کنيم .
از جمله مباحث مهم در مسئله استدلال اين است که آيا مي توان از مقـدماتي کـه همه يا يکي از آنها، قضيۀ خبري يا توصيفي يا از قبيل «هست » است ، نتيجۀ انشـايي و از قبيل «بايد» گرفت ؟ بـالعکس آن چـه حکمـي دارد؟ بـه ديگر سـخن ، آيـا بـين مقدمات و نتيجۀ استدلال ، به لحاظ اخباري و انشايي بودن بايد هم خواني باشد يا در صورت ناهم خوان بودن نيز نتيجه بخـش خواهـد بود؟(جـوادي آملـي، ۱۳۸۷الـف : ۳۷ـ۴۳) ازاين رو، تلاش براي استنتاج «بايد» از «هست » يا گذر از «هست » و رسيدن به «بايد»، از مسائل بحث برانگيز فرااخلاق به طور عام و منطق اخلاق به طور خـاص به شمار مي رود.