چکیده:
سلفیه اصطلاحی است که در قرن اخیر مشهور شده است، اما در واقع برخاسته از تفکر و اعتقاد حدیثگرایان ظاهرگرا میباشد. این جریان مربوط بهاهلحدیث (از مکاتب مشهور اهلسنت) است که برای عقل در فهم مبانی دینی هیچ اعتباری قائل نیستند حتی تعصب شدیدی بر نقل و نصوص مربوط به ظواهر آیات و روایات دارند. سلفیان معتقدند که فهم سلفصالح در سه قرن اول هجری نسبت به دیگر فهمها متکلمان عقلگرا و صوفیان شهودگرا به حقیقت نزدیکتر است.
اما محورهای فکری سلفیان بر چهار موضوع هستیشناسی، معرفتشناسی، معناشناسی و روششناسی بنیان شده است. البته این چهار بخش آنگونه بههم آمیخته شده است که به آسانی قابل تفکیک نیست و بلکه با هم تداخل پیدا میکند. مثلا در هستیشناسی، سلفیان به موجود غیرمحسوس هیچ اعتقادی ندارند. با اینحال مساله غیب و شهود را چون قرآن به آن اشاره کرده است، میپذیرند.
آنها در مبانی معرفتشناسی فقط نصّ و نقل را قبول دارند و در معناشناسی منکر تاویل و مجاز در متونمقدس هستند و در روششناسی توجه تام وکاملی به فهم سلف و ظاهرگرایی دارند. این نوع تفکر موجب شده است تا سلفیان از صفاتخداوند فهمی مخلوط با تشبیه و تجسیم داشته باشند و خدایی انسانوار معرفی کنند.
«السلفیه» هی مصطلح اشتهر فی القرن الاخیر ، ولکنها فی الواقع تنبع من التفکیر والمعتقدات الحدیثیه الظاهریه. هذا الاتجاه ینتمی الی «اهل الحدیث» (من المدارس الشهیره للسنه) الذین لا یثقون بالعقل فی فهم المبادي الدینیه، وبدلا من ذلک لدیهم تعصب شدید للنقل والنصوص المتعلقه بظواهر الایات والروایات. یعتقد السلفیون ان فهم الاجیال الاولی من المسلمین فی القرون الثلاثه الاولی للهجره یقترب اکثر من الحقیقه بالمقارنه مع الفهم الاخرین، خاصه المتکلمین العقلیین والصوفیین الشهودیین. ترتکز فکره السلفیین علی اربعه محاور فکریه: الانطولوجیا، ونظریه المعرفه، وعلم المعانی والدلالات، والمنهجیه. بالطبع، تلتقط هذه الاقسام الاربعه بعضها مع البعض بشکل یصعب تفکیکها بسهوله، ویتداخلون مع بعضهم البعض. علی سبیل المثال، فی الانطولوجیا، لا یومن السلفیون بوجود کاينات غیر ملموسه. ومع ذلک، یقبلون مساله الغیب والشهود لان القران اشار الیها. ویقبلون النص فقط فی مبادي نظریه المعرفه وینکرون التاویل والاستعاره فی النصوص المقدسه فی علم المعانی والدلالات، ویولون اهتماما کاملا لفهم «السلف» والظاهرانیه فی المنهجیه. ادی هذا النوع من التفکیر الی ان یحمل السلفیون فهما مختلطا ومجسدا من صفات الله، ویصفون الله شبیها بالانسان.
Salafism is a term known in the last century, but it is actually derived from and belief in surface meaning of hadith. This process is related to the People of Hadith (one of the famous Sunni schools) who do consider reason valid for understanding religious foundations; rather they have a strong prejudice against the appearance of verses and traditions. The Salafists believe that the understanding of the early Muslims in the first three centuries of Islam is closer to the truth than that of the rationalists and intuitive Sufis. However, the Salafist intellectual axes are based on the four subjects including ontology, epistemology, semantics, and methodology. Of course, these four parts are so intertwined that cannot be distinguished and they interfere with each other. In ontology, for example, the Salafists do not believe in immaterial existence. However, they accept the issues of the unseen and intuition as the Qur'an has mentioned it. In epistemological foundations, they only accept the narratives and texts. In semantics, they deny the interpretation and figurative meaning of the holy texts, and in the methodology, they have full attention to the understanding of the early Muslims and the literal meaning of the texts. This type of thinking has led the Salafists to have an understanding of the analogy and to introduce a humanist god.
خلاصه ماشینی:
این جریان مربوط بهاهلحدیث (از مکاتب مشهور اهلسنت) است که برای عقل در فهم مبانی دینی هیچ اعتباری قائل نیستند حتی تعصب شدیدی بر نقل و نصوص مربوط به ظواهر آیات و روایات دارند.
اما مشکل اصلی و جدی میان مذاهب اسلامی، ظهور نوعی تفکر تکفیری گروهی است که راجع به نصوص و ظواهر آیات و روایات تعصب خاصی داشته بر مبنای آن تفاسیر خود را ارائه میکنند و در این مسیر راه هر گونه تفسیر تاویل و اجتهاد را بر خود و دیگران میبندند.
و اما مطابق با تاکید سلفیان عصر حاضر، توافق عقل و نقل به این معنا نیست که عقل بهعنوان دلیلی مستقل در حوزه استنباطهای کلامی بهحساب آید بهگونهای که در زمان تعارض عقل و نص، برای او حسابی جدا منظور شود، بلکه بر عکس این نص است که معیار درستی یا نادرستی عقل را به ما میفهماند، زیرا عقل هیچ شان مستقلی در فهم نصوصدینی و تفسیر آن ندارد و تنها وظیفهاش این است که نصوص قرآنی و سنت نبوی را بدون آنکه از طرف خود چیزی بر آن بیفزاید، ادراک کند.
پس همین که در قرآن امر به تعقل و تفکر و نیز تذکر شده است، نشان میدهد که کتاب خدا با تعقل مخالف نیست و هیچ تعارضی میان عقل و نقل وجود ندارد.