چکیده:
دکارت در ساختارِ شناختی خود قصد دارد تا بر مبنای ریاضیات، روشی مؤثر از جنس یقین را برای تحقیق و پژوهش ساماندهی نماید. ازنظر او ریاضیات، مجموعهای از حقایق ضروری و فراگیر است که مابین حالات مختلف ذهن، نظم و ارتباط ایجاد میکند. طبق معرفتشناسی دکارت، انسان تبدیل به محقق و کاشفی شده است که باید به کشف خودش بپردازد. ازنظر دکارت شناختِ یقینی امکانپذیر است. در سبک شناختی ساختارگرایانۀ او، عمل تابع صورت است درحالیکه سبک شناخت دیویی عملکردگرایی است که در آن صورت تابع عمل و رفتار است. دیویی با بررسی پیامدهای نگاه داروینی به جهان دیدگاه دکارت را نقد نموده و بیان میکند که شناخت درگرو تجربۀ انسان است و پرسشی که از امکان شناخت و معرفت آدمی میشود اساساً نادرست بوده است. دیویی در رویکرد پراگماتیستی خود با نگاهی دوباره به امر مطلق، نامشروط و یقینی، آن را تنها بهعنوان ابزاری پذیرفته که در صورت داشتن نتایج موفقیت بار به کار بسته میشود. شناخت، سازماندهی ذهنی از حقیقتی ابدی و مطلق نیست، بلکه فناوری، روش و تکنیک است و بایستی ابزاری برای اصلاحات اجتماعی، تنظیم و بهبود رفتار انسان و جامعه باشد.
In his philosophical structure, Descartes intended to organize, on the basis of mathematics, an efficient method of certainty for research and philosophy. The Mathesis is a body of universal and necessary truths of order and connection between ideas. According to Descartes' epistemology, man has become a researcher and discoverer who must discover himself. For Descartes, certain knowledge is possible, and in his structural cognitive style, action is a function of the form, while Dewey's cognitive style is a function in which form is a function of action and behavior. Examining the consequences of Darwinian views of the world, Dewey rejects Descartes' view: The question of the possibility of human knowledge has been fundamentally wrong. Dewey, by looking again at the absolute, the unconditional, and the certain, in philosophy, sees it only as a means to use if it results in success. Philosophy is not merely a mental organization of eternal and absolute truth, but a technology, method, and technique to be a means for social reform, regulation, and improvement of human and societal behavior.
خلاصه ماشینی:
٢. دکارت در جستجوي جهان رياضي وار معرفت در نزد دکارت روش علمي است که سه مقدمه دارد: الف ) طرح اصـولي کـه بتـوان همه معارف را از آن استنتاج نمود ب) روشي منظم و علمي که در رسيدن به معرفت کامـل ما را ياري کند ج) براي معرفت بايستي با شک شـروع کـرد و همـه آنهـا را پـس زد تـا بـه معرفتي برسيم که هيچ شکي در آن راه نداشته باشد.
در قاعدة دوم دکارت ما را بر اين مي دارد که فقط بـه موضـوعاتي بپـردازيم کـه توسـط قواي عاقله مان به طور واضح و متمايز و کاملاً يقيني قابل شناختن باشند تـا بتـوانيم بـه معيـار شناختي علمي و سودمند برسيم ؛ اما آن، چه حقيقتي است که شناخت آن بتواند بـراي فـرد، به اين حد، يقيني و واضح باشد؟ «...
در قانون هفتم ، دکارت تصريح مي کند که راه بـه دسـت آوردن حقـايق ، زنجيـرة جـامع استدلال هاي مطابق با واقع (chains of truthful reasoning Comprehensive) است کـه در آن، تمام اجزاي دانش ما «به وسيله يک فرآيند و تلاش تأملي ، مداوم و همه جانبـه مـورد مداّقه و موشـکافي قـرار بگيـرد» (١٥٨ ,١٩٥٤ ,Descartes).
طبق گفتۀ ديويي منطق و معرفت شناسي سنتي مانع اين مي شود کـه مـا بـه فعاليـت دانسـتن و فهميدن که مانند ساير پديده هاي جهان امري تدريجي است ، به عنوان يـک عمـل بپـردازيم .