چکیده:
تعامل انسان و محیط زیست، از جمله مباحثی است که امروزه از سوی دولتها و مردم بسیار مورد تأکید است. بررسی این تعامل از سوی ادیان بهخصوص دین اسلام ازجمله مسائلی است که میتواند برای پیروان این دین آسمانی اهمیت فراوانی داشته باشد. نکته مهمِ رویکرد اسلام آن است که این دین، طبیعت را دارای نظام احسن به عنوان شریفترین و برترین نظام ممکن میداند که تحت حاکمیت خداوند است و هیچ نقص و بدی در آن وجود ندارد.
پژوهشگران در این مقاله برآنند که با روش کتابخانهای پاسخی بر این سؤال بیابند که از دیدگاه اسلام چه تعاملی بین انسان و محیط زیست برقرار هست و باید باشد. پاسخی که به این پرسش داده شده است این است که براساس آموزه نظام احسن که اسلام تأکید فراوانی بر آن دارد، انسان حق تخریب سیر طبیعی محیط زیست را ندارد و اگر سعی کند که محیط زیست را به میل خویش تغییر دهد، باعث تأثیر شرّ در کل نظام خواهد بود. زیرا در نظام احسن انسان جزئی از نظام هستی و مهره ای از مهره های آن است و حق ندارید هر چه به حال او ملایم باشد خیر و هر چه به حال او ملایم نیست شرّ بداند.
خلاصه ماشینی:
عالم ملک ، تجلي ملکوت است و عالم ملکوت ، مظهر جبروت و اين مجالي سه گانـه همسان با احديت و واحديت و ربوبيت بوده ، مطـابق بـا تعينـات علـم و قـدرت و اراده حـق تعالي هستند که برابر با ذات و صفت و فعل اند و کليات اين مراتب را در پنج تجلي خلاصه نموده ند که انسان کامل و جامع (جامي، ١٣٧٠: ٣)همه آنها در حضـرت پـنجم يـا بـه تعبيـر برخي از شارحان نقش النصوص ، محمد بن علي العربي الطائي در حضرت ششم قرار دارد و تفصيل آن به اهلش موکول ميشود که بعض از آنـان (جـامي، همـان ، ١٨)از بـاب «إن مـن الشعر لحکمۀ» (صدوق ، ١٣٨٥، ٤:٣٧٩)چگونگي ظهور اسماي حسنا را در نظم احسن چنين بيان کرده اند: هر چه در چشم جهان بينت نکوست عکس حسن و پرتو احسان اوست (جوادي آملي، ١٣٨٦ ب ، ٣:٦٠٧) چون هر اسمياز اسماي حسناي حق تعالي داراي حکم خاصي است ، بنـابراين ، ظهـور آن نيز حساب مخصوص و نظم ويژه خواهد داشـت کـه تخطـي از آن نظـام خـاص ممکـن نميباشد و از اين نظام خاص اسمايي و چينش مخصوص آن تعبير ميشود به «توقيفي بودن اسماء الله » و منظور عرفا از توقيفي (علي بن محمد ترکه ، ١٣٦٠: ١٢٢)بودن اسماء آن اسـت که براي هر اسمي وطن خاص و محتد و جايگاه مخصـوص اسـت کـه نـه تخلـف را در آن رواست و نه اختلاف را بدان راهي است و اين معناي عميق ، غير از آن است که در تـوقيفي بودن اسماي لفظي و اطلاق آنها به عنوان تسميه نه توصيف بـر ذات حـق تعـالي در کـلام و فقه مطرح ميشود و براي هر اسـمي، مـوطن خـاص اسـت کـه محـيط بـه اسـماء مـا دون و محدود به اسم مافوق خود است ؛ تا برسد به اسم اعظم که والا تـرين مقـام خـارجي در بـين مظاهر امکاني است و آن همان مقام شامخ انسـان کامـل ، خـاتم انبيـاء، حضـرت محمـد بـن عبدالله صلي الله عليه وآله است ؛ نه آنکه اسم اعظم کلمه يا کلام لفظي باشد که بر زبـان هـر کسي جاري شود، در نظام تکوين اثري پديد آيد؛ يا مفهومي از مفاهيم حصولي باشد تـا در ذهن هر کسي خطور کرد، مؤثر شود.