چکیده:
غرب آسیا به دلیل اهمیت چندبعدی خود در ساختار نظام بینالملل همواره کانون حضور و رقابت بازیگران بینالمللی و قدرتهای نوظهور بوده است. این حضور، آثار و پیامدهای متعددی بهجای گذاشته؛ و موجب ایجاد چالشهای فراوانی برای بازیگران گردیده است. یکی از این بازیگران چین میباشد که تا قبل از سال 2001، حضور محدودی در غرب آسیا داشته است؛ اما در حال حاضر چین به مراتب روابط فراگیر و چندجانبهای را در منطقه غرب آسیا دنبال میکند. در این راستا مقاله حاضر در یک رویکرد توصیفی - تحلیلی و با استفاده از دادههای آماری به دنبال پاسخ به این سوال میباشد که از منظر چهارچوب برسازی مولفههای رویکرد چین به غرب آسیا برچه مبنایی میباشد و این رویکرد تا چه میزان مورد مقبولیت و پذیرش در منطقه بوده است؟ بر این مبنا چین رویکرد خود را بر مدار جنوب-جنوب، همزیستی مسالمتآمیز، احترام متقابل، عدم تجاوز متقابل، عدممداخله، برابری و منفعت متقابل قرار داده است. در این رویکرد عوامل تاریخی، فرهنگی و هویتی از جمله فرهنگ چهره، قرن تحقیر که چین متعهد شده است نه بعنوان حامی، بلکه شریک در استعمارزدایی و توسعه عمل کند، تفکر کنفوسیوسی که یک نظام ارزشی - اخلاقی مبتنی بر میانهروی، خیرخواهی و میانجیگری ترویج میدهد نقش موثری در روابط فراگیر چین در غرب آسیا داشته و از سوی دیگر سنجش افکار عمومی نشان میدهد که چین در ایجاد انگاره و ذهنیت مشترک و مثبت در اذهان ساختار سیاسی و اجتماعی منطقه غرب آسیا موفق بوده است.
خلاصه ماشینی:
در این رویکرد عوامل تاریخی، فرهنگی و هویتی از جمله فرهنگ چهره، قرن تحقیر که چین متعهد شده است نه بعنوان حامی، بلکه شریک در استعمارزدایی و توسعه عمل کند، تفکر کنفوسیوسی که یک نظام ارزشی - اخلاقی مبتنی بر میانهروی، خیرخواهی و میانجیگری ترویج میدهد نقش موثری در روابط فراگیر چین در غرب آسیا داشته و از سوی دیگر سنجش افکار عمومی نشان میدهد که چین در ایجاد انگاره و ذهنیت مشترک و مثبت در اذهان ساختار سیاسی و اجتماعی منطقه غرب آسیا موفق بوده است.
در این راستا همواره الگوی تبیین روابط فراگیر و چندبعدی چین در غرب آسیا در چهارچوب اقتصادی سیاسی بینالملل - واقع گرایی-لیبرالیسم - مطالعات امنیت تأکید بیشتر شده است بر این اساس پژوهش حاضر به دنبال تبیین الگوی رفتاری چین از منظر مکتب برسازی که در مورد چگونگی درک افراد ازآنچه مشاهده و تجربه میکنند است؛ و همچنین اینکه چگونه چارچوبهای معنایی مشترک و بینالاذهانی، هنجارها، ایدهها، هویت، فرهنگ و تاریخ بر نحوه درک متقابل و تعامل کشورها تأثیر میگذارند میباشد.
نویسنده معتقد است باتوجه به تاریخچه گردش هژمونها و ابرقدرتها در غرب آسیا جایگاه ابرقدرتها بواسطه پیامدهای سیاستهای اتخاذ شده همواره مورد پذیرش و مقبولیت نبوده است و همواره نگاهی استعماری و مداخلهگر به منظور تغییر نظم و ترتیبات منطقه و در راستای منافع خود بر آنها سایه افکنده اما چین بعنوان یک بازیگر ابرقدرت نوظهور در نظام بینالملل و منطقه از چنین وضعیتی برخوردار نیست زیرا حافظه تاریخی ساختار جوامع انسانی ایدهها و هنجارها و هویت و بارورهای مشترک در غرب آسیا نقش به سزایی در پذیرش و مقبولیت و همکاری متقابل یک بازیگر خارجی در منطقه دارد.