چکیده:
تبعیض و نابرابری جنسیتی ناشی از سلطه بر زنان، پدیدهای رایج در عرصه جهانی است که آنان را با محدودیت دسترسی یکسان به فرصتها، امکانات، منابع قدرت و اثرگذاری در جوامع مختلف روبرو کرده است. یکی از راهحلهای نهادهای بینالمللی برای این معضل، خطمشی توانمندسازی زنان است. این خطمشی در ایران نیز مورد توجه قرار گرفته و سیاستگذاریها و برنامهریزیهایی توسط مراجع ذیربط انجام شده است. با اینحال، شواهد عینی نشان میدهد موقعیت زنان چندان مطلوب نیست. به گزارش مجمع جهانی اقتصاد، در سال 2019 ایران در زمینه تبعیض جنسیتی در میان 153 کشور در رتبه 148 قرار داشته است. هدف پژوهش حاضر شناسایی دلایل پذیرش سلطه مردانه توسط زنان در ایران است. برای انجام پژوهش از دادههای کمی و کیفی موجود و برای آزمون فرضیه، از روش «تحلیل انتقادی» استفاده شده است. رهیافت نظری مقاله نیز مبتنی بر اصول و مفاهیم نظریه انتقادی است. یافتههای پژوهش نشان میدهد بخشی از سلطهپذیری زنان در نتیجه تأثیر مضامین و عناصر آموزشی - فرهنگی شکل میگیرد؛ لذا تا زمانی که نظام آموزشی، رسانهها و تریبونهای علمی، فرهنگی و مذهبی که مخاطب عام دارند، به بازتولید، توجیه و ترویج نگرشها، باورها و مناسبات مبتنی بر مشروعیتبخشی به نابرابری و تبعیض بپردازند، شاهد تغییری معنادار در وضعیت زنان جامعه نخواهیم بود.
Gender discrimination and inequality caused by domination over women is a prevalent global phenomenon, and has made them face the limitation of equal access to opportunities, facilities, sources of power and influence in different societies. One of the main solutions of international institutions for this problem is the women's empowerment policy. This policy has also been taken into consideration in Iran and policies and plans have been made by the relevant authorities. However, objective evidence shows that the situation of women is not much favorable. According to the World Economic Forum, in 2019, Iran was ranked 148 among 153 countries in terms of gender discrimination. The aim of this research is to identify the reasons for acceptance of male domination, by women in Iran. To conduct the research, the available quantitative and qualitative data were collected, and to test the hypothesis, the "critical analysis" method was used. The theoretical approach of the article is also based on the principles and concepts of critical theory. The findings of the research show that women's submissiveness is in part formed as a result of the influence of cultural-educational elements. Therefore, as long as the educational system, the media and scientific, cultural and religious platforms that have a general audience, reproduce, justify and promote attitudes, beliefs, and relations based on legitimizing inequality and discrimination, we will see no meaningful change in the status of women in society.
خلاصه ماشینی:
يافته هاي پژوهش نشان ميدهد بخشي از سلطه پذيري زنان در نتيجه تأثير مضامين و عناصر آموزشي- فرهنگي شکل ميگيرد؛ لذا تا زماني که نظام آموزشي، رسانه ها و تريبون هاي علمي، فرهنگي و مذهبي که مخاطب عام دارند، به بازتوليد، توجيه و ترويج نگرش ها، باورها و مناسبات مبتني بر مشروعيت بخشي به نابرابري و تبعيض بپردازند، شاهد تغييري معنادار در وضعيت زنان جامعه نخواهيم بود..
توانمندسازي هر چند در حوزه هاي مختلف اقتصادي، بهداشت و درمان ، آموزش و نگرش هاي اجتماعي مطرح شده است (vii-viii :٢٠١٥ ,Goyal)، ولي از اين ميان تغيير نگرش هاي اجتماعي در راستاي حرمت نهادن به زنان و دختران اهميت بيشتري دارد ( ,Kirst-Ashman ٦٩ :٢٠١٧).
مارکوزه نيز چنان که اشاره شد در نقد مناسبات حاکم بر جوامع توسعه يافته ، معتقد است صنعت فرهنگ يعني تبليغات ، رسانه هاي جمعي و علوم اجتماعي و روانشناختي که در خدمت نظام حاکم قرار دارند، عملاً 35 توده ها را سرگرم و کودن ميسازند و با ترويج مصرف گرايي، فريبکاري و تلقين نظام مند عقايد، اکثريت مردم را گرفتار آگاهي کاذب و در واقع برده ميکنند(لسناف ، ١٣٩٤ :٧١-٧٥).
مطالعات انجام شده در زمينه رواج کليشه هاي جنسيتي در برنامه ها و به ويژه سريال هاي تلويزيوني نشانگر بازنمايي مناسبات فرودستي زنان و فرادستي مردان در اين سريال ها است .
اين پژوهش که با رهيافتي انتقادي نسبت به مناسبات سلطه و با تحليل انتقادي داده هاي کمي و کيفي برآمده از پژوهش هاي جامعه علمي و نيز تحليل انتقادي وضعيت موجود انجام شده نشان ميدهد که موضوع پيچيده نابرابري و تبعيض جنسيتي بر عليه زنان را تنها نمي توان به يک عامل تقليل داد.
Bronner, Stephen Eric )2011(, Critical Theory: A Very Short Introduction, New York: Oxford University Press.