چکیده:
شالودهشکنی که دریدا آن را در تقابل با فلسفة افلاطونی و گفتمانهای غالب غرب قرار داد؛ به نفی متافیزیک حضور، لوگوسمحوری، نفی تقابلهای دوگانه منتهی شد. در این دیدگاه، اگرچه دریدا از نفی کلاممحوری در مقابل نوشتار، غیاب در تقابل با حضور، حقیقت در تقابل با مجاز و ... سخن میگوید، اما هدف او این نیست که نوشتار را بر گفتار، مجاز را بر حقیقت یا غیاب را بر حضور ترجیح دهد، بلکه میخواهد تکثر معنایی را در خدشهدار کردن این انگارههای متافیزیکی بازسازی کند و به معناهای تازه از متن دست یابد. داستان بازروبهرود اثر شهریار مندنیپور، انگارههای متافیزیکی بسیاری را در درون خود دارد که راوی در تلاش است این انگارهها را در هم بشکند و با تعلیقهای پیاپی معنایی، دالها و نشانههای بیشماری ا برای معناهای متکثر حاصل کند. ما براساس روش توصیفی- تحلیلی در این مقاله برخی از این انگارهها مانند نفی تعریف واحد حقیقت، مرگ مولف، نشانهشناسی پساساختارگرایی، ایدئولوژی غالب متن از طریق نفی تقابلها و ارزشها ... را مورد بررسی قرار دادهایم.
First forged in the writings of French philosopher Jacque Derrida, deconstruction undermines the Platonic philosophy and dominant Western discourses to negate the metaphysics of presence, logocentrism, and binary oppositions. In this standpoint, although Derrida subverts such dichotomies as speech/writing, absence/presence, and truth/virtuality, he does not aim to privilege writing, presence, and virtuality above their oppositions; instead, he seeks to overcome the limitations of textual meaning to reach pluralism in interpretation. Shahriar Mandanipour’s Again Facing the River bears abundant metaphysical assumptions which the narrator endeavors to undermine in order to present galore signifiers and signs by constantly deferring meaning to provide the ground for new interpretations of the text. Based on a descriptive-analytic approach, this article attempts to investigate such concepts as the rejection of ultimate truth, death of the author, poststructuralist semiotics, the dominant ideology of the text by negating binaries and values, and so on.
خلاصه ماشینی:
داستان بازروبـه رود اثـر شـهریار مندنی پور، انگاره های متافیزیکی بسیاری را در درون خود دارد که راوی در تـلاش اسـت ایـن انگاره ها را در هم بشکند و با تعلیق های پیاپی معنایی ، دال ها و نشانه های بـی شـماری را بـرای معناهای متکثر حاصل کند.
بنـابر آنچـه گفتـه شـد، بـا تاکیـد بـر نفـی تقابل های دوگانه و تزلزل در باورها و قطعیت ها (نوریس ، ١٣٨٨: ١٢) با تاکید بر رهیافت هـایی در خوانش متن (کالر، ١٣٨٢: ١٧٠) با تکیه بـر شکسـتن سـنت فلسـفی غـرب و انگـاره هـای متافیزیکی (مکاریک ، ١٣٨٥: ٤٥٢- ٤٥٣) شالوده شکنی شکل مـی گیـرد.
راوی پـس از سـی سـال از زندان آزاد شده است و در ابتدای داستان به گونه ای سخن می گوید که گویا قصد دارد حقیقـت را دربارۀ مرگ دوست و هم مبارز خود، میرداد بیان کند، اما با اشاره به زمان که همواره عنصری برای دگرگونی حقیقت در این داستان است ، به نوعی بیان می کند که بیـان حقیقـت در نهایـت امکان پذیر نیست می گویند سکوت سی ساله ات را بشکن ، حالا حقیقت را می توانی بگویی ، نه تشکیلاتی مانده و نه مرامی ...
٣. نتیجه گیری آنچه ما با توجه به نمونه های شایان ذکر در داستان باز رو به رود مندنی پور به دست آورده ایـم ، نشان می دهد که این متن با مختصات شالوده شکنی و نفی متافیزیک حضور قابل بررسی است .