خلاصه ماشینی:
«همسايهها» و فقط همسايهها و شايد با اندکي فاصله «صد سال تنهايي» مارکز هنوز ميتوانند مثل شميم به ياد ماندني عطري قديمي که هنوز از گنجهها و چمدانهاي آدمهاي رفته استشمام ميشود، مرا به روزهايي برگردانند که حالا به ضرس قاطع ميتوانم بگويم شيرينتر از اين روزهاي زندگيام بودند.
شايد هم اين همه همساني ميتواند به راحتي سبب فاصله و حتي انزجار شود اگر که احمد محمود آنطور استادانه و با نهايت ظرافت و تيزي و صراحت همسايهها را ننوشته بود.
اينکه در ادبيات ايران هم ميتوان از مسائل و مشکلات مهم گفت و اتفاقا راوي اول شخص بود و به دام ناله کردن و به جايي نرسيدن نيفتاد از ويژگيهايي است که همسايهها را براي مخاطبش دلنشين و سهل ميکند.
لحظهاي به اين فکر کنيم که احمد محمود فقط همين يک رمان را در زندگياش نوشته بود.
ميخواهم باز برگردم به آن روز پاييزي و آن کشف بزرگ دلچسب در خانهي قديميمان وقتي که هنوز همه بودند و تنهايي نبود و به قول اسماعيل خويي غم بود اما کم بود.
منِ بعد از خواندن همسايهها با منِ قبل از خواندنش تفاوتي پنهان اما به درازاي اين سي سال باقي زندگيام در کار نوشتن دارد کتابی که نمیخواهم تمام شود منیرالدین بیروتی همسايههاي احمد محمود هيچ وقت خير نديد.
با اين همه همسايهها در روزگار خودش و در نوع و نگاه خودش مهم بود و يگانه و هنوز هم براي اويي که ميخواهد تاريخ رمان اين مرز و بوم را بداند مهم است و يکتا و هيچ چارهاي هم نيست جز اينکه از کنج و پسلههاي دست دوم فروشيها و افستيها آن را بخريم.