چکیده:
در مقالۀ زیر آنتونی فلو (۱۱ فوریۀ ۱۹۲۳ - ۸ آوریل ۲۰۱۰) فیلسوف تحلیلی انگلیسی و صاحب آرای مهم در مباحث فلسفۀ دین، به تحلیل مواجهۀ تالستوی با ابعاد گوناگون مسئلۀ معنای زندگی میپردازد. فلو که خود حیات فکری پر فراز و نشیبی داشت و در اواخر زندگی، از خداناباوری به دئیسم یا خداباوری طبیعی گرایید، از دریچۀ تحلیل حالات و بیانات شخصیتهای گوناگونی از رمانهای معروف تالستوی، آنها را بازتابِ ستیز و آویز خود تالستوی با معنای زندگی در مواجهه با رنج و مرگ میداند. این مواجهات در دورههای گوناگونی از زندگی تالستوی، آنگاه که به تعبیر او زندگی دچار «درنگ و توقف میشد»، روی میداد و ذهن او را از پرسشهای استفهامی میآکَنْد که ظاهراً پاسخی «عقلی» برای آنها وجود نداشت. فلو همچنین به پارههایی از حدیث نفسهای خود تالستوی نظر دارد و مقایسهای در خور تأمل میان نگرشهای وی و برخی از آرای ویتگنشتاین انجام میدهد. با آنکه نقدهایی بر آرای فلو در این مقاله وارد است، تأمل او بر اندیشهورزی تالستوی دربارۀ معنای زندگی، خواندنی است.
خلاصه ماشینی:
لیکن اعتبار این استدلال ، به هر میزان ، برمیگردد به تفسیر مبهمـی که از حد وسط فوق صورت میگیرد: مبنای استدلال تالستوی این است کـه اگـر زندگی بیمعناست ، آنگاه تحقق هیچ یک از خواست هـا و آرزوهـای انسـان معقـول نیست ؛ ولی گاه ، همچنان که در همین استدلال میبینیم ، مطلب به صـورتی تقریـر شده که در واقع معنی آن این است : زندگی به راستی «بـه رنـج و مـرگ واقعـی» منتهی میشود.
اینجا با دو موضوع کاملاً متفاوت روبه رو هستیم : یکـی اینکـه بپرسـیم چـه چیـز میتواند بیماری تالستوی، یعنی «توقف زندگی»، به عبارتی همـان شـرایط روانـی فلج کننده را شفا بخشد؛ و موضوع دیگر این است که بپرسیم چه معنـایی در ایـن متنِ خاص و مشخص به پرسش های استفهامی داده شده ، پرسش هایی کـه طـرح آنها نشانۀ این وضعیت روانی آشوبنده اسـت .
صرف اینکه این افراد از لحظات تعلیق و توقف زندگی در عذاب نیسـتند، و بـا استدلال علیه معنای زندگی مأنوسند، دلیل نمیشود کـه آنهـا را صـاحب دانشـی مخفی بدانیم ؛ دانشی که مـثلاً از لحـاظ فلسـفی نشـان مـیدهـد بـه چـه دلیـل استدلال های قبلی تالستوی مقرون به صحت نبود؛ همچنین باعث نمیشـود فکـر کنیم که این مردمان صاحب دانشِ مابعدالطبیعی پنهانی هستند که بر اسـاس آن میدانند انسان در نهایت نمیمیرد و یا آنچه به صورت رنج و درد جلوه مـیکنـد، در حاقِّ واقع چنین نیست .
برای مقاصد حاضر، چیزی که یک بار دیگر باید به آن تأکید کنیم این است که روستائیانی که ظاهرًا قادرنـد به تالستوی یاد بدهند چگونه زندگی کند، لزوماً چنـین نیسـت کـه بـه چیسـتی معنای زندگی هم وقوف داشته باشند.