چکیده:
برهان وجودی از مهم ترین براهین اثبات وجود خداوند است که تقریرهای مختلفی از آن در آثار آنسلم، دکارت، اسپینوزا و لایب نیتس آمده است و معروف ترین ناقدان آن آکویناس و کانت بوده اند. از آنجا که نقد کانت بر این برهان بر مبانی معرفت شناسی او استوار است، در این مقاله سعی بر آن است که جایگاه آن نقد در معرفت شناسی و وجودشناسی کانت روشن شود و معلوم شود که چگونه می توان از آن، فهمی درست و متناسب با آن جایگاه داشت و سپس، در خصوص اعتبار یا عدم اعتبار آن قضاوت کرد.
خلاصه ماشینی:
"کانت در نقد عقل محض منکر این است که آن برهان(3671)این نتیجهء جزمی را که«خداوند وجود دارد»،توجیه کند(بلکه معتقد است که وجود خداوند به عنوان مبنای هر امکانی،یک فرض عقلی است که از حیث ذهنی ضروری است)،اما آن برهانت نقش خیلی مهمی در اثبات این ادعا داشت که تصور حقیقیترین موجود بهطور گریزناپذیری از کوشش برای تصور شرایط امکان هر شیء جزئی ناشی میشود؛یعنی از تعیین کامل مفهوم آن شیء که عبارت است از ترکیب دقیق کمالها(یا واقعیت ها)و نبود آنها(یا نفیها)که مقوم آن شیء هستند.
کانت میگوید:در این برهان همه چیز بیتردید وابسته به این است که آیا وجود یک شیء،یکی از واقعیتهای متعلق به آن شیء است و به عبارت دیگر،آیا وجود، یک محمول واقعی است؟پاسخ کانت به این پرسش منفی است؛زیرا از نظر وی این واقعیت که شیئی وجود دارد،به خودی خود،آن شیء را کاملتر نمیسازد و آن شیء متضمن محمول جدیدی نمیشود بلکه آن شیء بدین نحو با تمام محمولهایش وضع میشود.
کانت تصور میکند که از آنجا که در این مورد،ممکن نیست میان مفهوم و شهود هیچ تمایزی وجود داشته باشد،این وسوسه وجود دارد که دادهشدگی خود شیء(وضع آن از طریق تصدیق وجود آن)چنان در نظر گرفته شود که گویی این نیز دقیقا تعین (کمال یا واقعیت)دیگری است که به مفهوم آن متعلق است.
تنها خداوند یا موجودی ضروری این امتیاز را دارد که اگر ممکن باشد،باید به ضرورت موجود باشد و چون هیچ چیز ممکن نیست،مانع امکان چیزی گردد که متضمن هیچگونه مرز،هیچگونه نفی و در نتیجه،تناقضی نیست؛همین به تنهایی کافی است تا وجود آن را به نحو ما تقدم ثابت کند."