چکیده:
قصد انسان از تفکر دو چیز بوده است اولا او میخواهد پاسخی به سئوالات و مجهولات خود بیابد،ثانیا او علاقهمند است زندگی توام با مسرت داشته باشد.بدین ترتیب پویائی و جویائی او موجب تحول فلسفه از شکل یونانی به صورت قرون وسطی و از این فلسفه به صورت روشنگری و عقلانیت و از فلسفههای روشنگری به صورت فلسفههای مدنیته و پسا مدرنیته شده است.
در این مقاله سعی شده تا نشان داده شود که فلسفههای کلاسیک با چه قصد و نیتی کار خود را آغاز کردهاند و مبنای پیدایش آنها چه چیزهائی بوده است،و چگونه جهان را تعبیر و تفسیر نمودهاند،و چه آثار عملی بر انها مترتب بوده است.همچنین سعی شده است تا وابستگی فلسفههای جدید به فلسفههای کلاسیک مورد بررسی قرار گیرد.بهطور مثال پیدایش فلسفههای انضمامی و حیاتی،خود حاصل وجود فلسفههای انتزاعی و نظری بوده است.
بیان چنین مطالبی به صورت مبهم و کلی همواره مطرح
شدهاند،علاقهمندی ما این است که مطالب را با ملاحظه موارد انضمامی و عینی بررسی نمائیم.شاید از این مقایسه نگرشهای تازهای،هر قدر هم ناچیز بدست آید،که احتمالا،موجب پیدایش تفاسیر تازه گردیده و خطمشیهای عملی تازهای به ظهور برسند.
خلاصه ماشینی:
"این امر در تمام وقایع و رفتارها قابل توجه و محل تأمل میباشد،به همین جهت میتوانیم مجددا یادآوری کنیم که فلسفه عبارت است از علم به علل اولیه و اصلی حوادث گوناگون جهان که گاهی این علم به علل اولیه،همان شناخت قوانین کلی حاکم بر حوادث عالم میباشد.
البته از این تفسیر نباید چنین نتیجه گرفت که هر امری ثبات پیدا کرده و مستحکم شده،ناپسند است یا الزاما صحیح نمیباشد،بلکه مراد این است که در جهان اندیشه،آخرین تفسیر و بهترین نظر و درستترین پاسخ نمیتواند یکبار برای همیشه بیان شود،حتی زمانی که اصل کلی و قابل قبولی مثلا در تعریف عدالت اظهار میشود،مانند: «هر چیزی را باید در جای مناسب خود قرار داد.
همچنین فلسفههای مزبور به حقایق اخلاقی و خیر و شر و زیبایی نیز به صورت امر ثابت و مستقل توجه نموده و به نحو مفهومی و انتزاعی مورد بررسی قرار دادهاند،ولی امروزه سعی بر این است که فلسفه در تمام صحنههای زندگی وارد شود و انطباق اصول کلی را در آنات مختلف زندگی بررسی کند.
در فلسفههای جدید،علت به عنوان شرط و معلول به عنوان مشروط در نظر میآید و اگر فلسفههای کلاسیک با توجه به جداانگاری امور،در واقع انتزاعی هستند،یعنی از ورای مفاهیم و تعاریف کلی و ثابت به اشیاء توجه دارند،در صورتی که فلسفههای جدید پدیدار شناسانه هستند، یعنی به خود شیء توجه دارند و به امور انضمامی و ملموس عنایت میکنند.
01-فلسفههای کلاسیک با توجه به جداانگاری امور،در واقع انتزاعی هستند، یعنی از ورای مفاهیم و تعاریف کلی و ثابت به اشیاء توجه دارند،در صورتی که فلسفههای جدید پدیدار شناسانه هستند،یعنی به خود شیء توجه دارند و به امور انضمامی و ملموس عنایت میکنند."