خلاصه ماشینی:
"این خود بهانهای میشود:یک شاعر با ادعای پیگیری ایدهآلها،اعتراض و بیزاری را بهانهای میکند برای گریز از زیستن!اما او باید به خدا معتقد باشد.
این نومیدی-نامی که مالارمه بر آن گذارد،در آن زمان،ناتوانیاش بود که موجب شد هرگونه منبع الهام را انکار کند و هر زمینهء شعری را که اندیشه رسمی و مجرد شعر نبود او را به فرض مسلم یک ماوراء الطبیعه تمام وادارد نوعی ماده پرستی اسپینوزائی4تحلیلی و مبهم.
آنگاه شاعری پنجاه و شش ساله درست وقتی به تدریج با همه مفاهیماش درک شده است و هنگامی که دارد خود را آماده میکند تا«شاهکار»اش را آغاز کند میمیرد:این تمام سوگنامه انسان است.
آنچه او از خود میپرسد این است:آیا کسی میتواند در جبر راهی بیابد که از آن بگریزد؟آیا کسی میتواند عادت را دگرگون کند و ذهنیتی دیگررا کشف کند تا با آن جهان و شخص به عینیتی دیگر دگردیس شود؟مالارمه با اسلوبی مشخص پاسخ هنر را دربارهء آنچه هنوز فقط یک اصل فلسفی بود و بدل به اصلی سیاسی شده بود میدهد:«آفریدن و با آفرینش کسی را آفریدن»،کمی پیشتر از رشد غولآسای تکنولوژی او یک تکنولوژی شعری ابداع میکند،درست زمانی که تیلور19اعتقاد به تجهیز بشر دارد تا نهایت کارآیی را به کارهایش بدهد،مالارمه زبان را تجهیز میکند تا واژهها را از نهایت بارآوریشان تضمین کند.
اما آنچه هنوز ملموستر است به گمانم،آن دلتنگی ماوراء الطبیعهای است که او آنگونه کامل و آنگونه متواضعانه زیستش،روزی بی آن نگذشت که وجودش در وسوسه کشتن خویش نباشد و اگر زیست،به خاطر دخترش بود،اما این مرگ پیوسته معوق به او نوعی جذابیت و طنزی مخرب میدهد:«اشراق فطری»اش20."