خلاصه ماشینی:
"این سرآغاز رمان جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی است،داستانی که سلوچ-مردی که نامش بر پیشانی کتاب نقش بسته است-هیچ نقشی در رویداد آن ندارد.
و رنج تنگدستیشان،رنج خانوادهء بیزمینی است که چارهای جز امید بستن به کارهای پر زحمت و کم درآمد و ناپایدار فصلی،و نیز کمکهای گاه و بیگاه مردم روستا ندارد.
در واقع،دولت آبادی در این رمان به نابودی زندگی روستای ایرانی و تولید کشاورزی آن به دنبال اصلاحات ارضی و برنامههای نوگرایی پهلوی نظر دارد.
در جای خالی سلوچ نویسنده به توصیف دگرگونی اجتماعی میپردازد و روستای «زمینج»و ساکنان آن نمونهای نمادین برای مطالعهء این دگرگونی است.
با رفتن او،بخت و اقبال نیز از ابراو روی برمیتابد،و این نمادی است از شکست روشهای علمی نو رسیدهء کشاورزی و سرانجام گروه اجتماعی وابستهء آن.
برنامه این است که زمینهای بیآب و بی مالک دیمکار روستا را با موتور آب آبیاری کنند و کشاورزی مکانیزه سودآوری را سر و سامان دهند.
به نظر میرسد این نقشه را سهامداران پمپ آب کشیده باشند تا نشان دهند که کاهش آب قنات تصادفی بوده و شکایتی که از آنها شده،بیاساس است.
با این همه،نکته اینجاست که سلوچ از زندگی روستا و خانوادهاش حذف نشده است.
برای ابراو که از نسل جوانتر است و بستگیهای فرهنگی کمتری با گذشته دارد،مهاجرت به مفهوم یافتن کار و به دست آوردن پول است،هرچند که او نیز به آسانی از روستا دل نکنده است.
اما آیا این نظام،مصرف کنندهء نفت است یا قربانی آن؟دولت آبادی به سئوال دوم،پاسخ مثبت میدهد."