خلاصه ماشینی:
"اما پرسشی که اینجا مطرح میشود آن است که آیا نورئالیسم استحقاق لقبی را که به آن داده بودند داشت؟چطور میتوان هنری را که مانند رئالیسم کاندینسکی، گیرم با شگردی دیگر،درک و دریافت عادی تماشاگر دربارهء واقعیت را نفی و انکار میکند و به جای آن ایماژی تکراری و شلختهوار را مینشاند به رئالیسم نسبت داد.
این اصطلاح در ظاهر میخواهد آنچه را در نوول روی میدهد توصیف کند و ازاینرو در آن به چشم یک راهکار نگاه میکند،نه یک تجربهء فرهنگی؛یهنی فرهنگ و سنتی که برآمده از شکل زندگی مردم امریکای لاتین است و ریشه در نحوهء کنار آمدن این مردم با هستی خویش دارد.
در چند دههء اخیر مفهوم رئالیسم مورد حملهء تند و تیز پست استراکچرالیستها بوده است نظیهپردازانی رولان بارت و کالین مک کیب برآنند که رئالیسم کلاسیک و قرن نوزدهمی به علت اتکا بر این توهم واهی که از داستانبودگی مبراست،هم شخصیتهای داستان را خودمختار تصور میکرد و هم خواننده را اساس و بنیان این ذهنیت،رفتارها و هنجاریهای طبقه متوسطی فرض میشد که همیشه به عنوان مضمون بدیهی و واقعی در دسترس بود.
آنچه امروز ادبیات جهان را زیر سیطرهء خود گرفته،رئالیسمی است که در آن هیچگونه گرایش آشکار به زیباییشنای خاص دیده نمیشود و برای تولید محتوای تازه به نوعی عملباوری صوری و آزاد اشاره دارد.
آثاری که در لحن و سبک زنانه بود و بر وجه تمایز میان نوشتههای مردانه و زنانه تأمید میکرد، شکل تازهیی از رئالیسم را هم که بیشتر در پیوند با هویت زنانه بود هستی داد این رئالیسم که به گزارشگری معاصر شباهت دارد و بههرحال بخشی از ادبیات امروز را زیر سیطرهء گرفته است."