خلاصه ماشینی:
هنگامی که در مکتبهای مختلف روانشناسیهدف و جهت رشد را با تاکید بر نقشآموختههای پیشین مورد توجه قرار میدهیمما متوجه این نکته میشویم که نظریهپردازانمختلف با دو مسئلۀ مهم مواجه بودهاند:یکیاینکه آیا رشد کودک به سوی یک هدف و غایتمعین متوجه است؟به عبارت دیگر،آیا رشدروانی متضمن یک سلسله مراحلی متوالی استکه فرد را بالاخره به«رشیدترین»1سطحعملکرد میرسانند؟یا،به عکس،باید پذیرفتکه رشد صرفا یک رشته تغییرات با قاعدهاست،بدون اینکه پایان و غایت مقصودی کههمۀ کودکان تدریجا به سوی آن پیش میروند،برای آن قابل تصور باشد؟روانشناسائی کهبه وجود چنین غایت و هدفی قائل باشندمعتقدند که مقصود روانشناسی رشد همانامطالعۀ جزئیات مراحل پیشرفت کودک به سویاین مقصد معین است.
به همین ترتیب،پیروان نظریۀ یادگیری به جای قبول این نظرکه همۀ کودکان جهان باید به سوی یک هدف«عالی»ثابت حرکت کنند این امکان را درنظرمیگیرند که هر کودک میکوشد تا خود را باخواستهای محیط خاص روانی خویش منطبقکند.
5 همان طور که اشاره شد،پیاژه معتقداست که هدف رشد عبارت است از رسیدن بهتواناییهای زیر: استدلال مجرد، تفکر دربارۀ موقعیتهای فرضیهای به طریقمنطقی، تنظیم یک رشته قواعد که پیاژه آنها رابه نام اعمال نامگذاری کرده است وتشکیل ساختمانهای ذهنی پیچیدهتر وعالیتر.
بههمین سبب،پیاژه معتقد است که کودک درمرحلۀ معینی از رشد ذهنی خود(مرحلۀعملیات عینی)میتواند این مفهوم را کهبرای رشد شناختی او حائز اهمیت فراوانیاست درک کند.
پیاژه از دو لحاظ در نظریههای خود بهموضوع تغییرناپذیری توجه دارد:اول آنکههر نظریۀ رشد شناختی باید توضیح دهد کهکودک از چه مراحلی میگذرد تا بالاخره بهمرحلۀ درک خواص تغییرناپذیر اشیایموجود در محیط میرسد و مفاهیم فیزیکی،فضا،زمان و منطق را،با توجه به ویژگیهایتغییرناپذیرشان،میفهمد.