خلاصه ماشینی:
"*حاشیهی 1:در باب بخیه زدن رازگونگی بزرگراه گمشده،ما را بار دیگر با این سئوال روبرو میکند که:وقتی فیلم تماشا میکنیم چه کار میکنیم؟چگونه فیلمها را قرائت میکنیم؟این مسئله،در ارتباط با یک سئوال دیگر،از مدتها پیش تاکنون در کانون مطالعات سینمایی قرار داشته است:آیا واقعیت داستانی فیلم به گونهای تقلیدی،واقعیت را بازنمایی میکند یا در جایگاه یک ساختار نمادین و افتراقی قرار دارد؟آن چنانکه پیتر وولن میگوید: تا چه میزان سینما به واسطهی بازتولید تقشی از واقعیت و بیان طبیعی جهان،در معنای بازنی کلمه،با مخاطبانش ارتباط برقرار میکند؟ یا،تا چه میزان با تبدیل واقعیت به یک نظام شخصی و غیر قیاسی بر واقعیت تأثیر میگذارد و واقعیت و بیان طبیعی را تغییر شکل میدهد و به این ترتیب ان را،نه تنها به شیوهای خیالی، بلکه تا حدی به گونهای نمادین،بازسازی میکند؟ هر دوی این سئوالات در این سئوال جمع میشوند که آیا یک فیلم لزوما باید دربارهی چیزی باشد یا اینکه موضع«ضد تفسیر»در واقع رویکرد مناسبتری به ویژه در برار محصولات فرهنگی پست مدرن است.
فرد مدیسن نیز مثل قاضی شربر،بیمار فروید،میخواهد از سایهی تهدید اختگی بگریزد،اما«بازگشت امر سرکوبشده»را به جای عرصهی نمادین،در عرصهی واقعی تجربه میکند،در توهماتش(که هویت دوم او،پیت،را شکل میدهند)،او نام پدر را نمیپذیرد،و پدر همان عاملی است که میتواند رابطهی مسالمتآمیزش با رنه و/آلیس را مخدوش کند: «دیک لورنت مرده است!»بنابراین بزرگراه در عنوان فیلم دقیقا همین نقطهی آجیدن،همین بخیه است،که وجود آن برای اتصال سوژه به«واقعیت»،به وضعیت«نرمال» ضروری است."