چکیده:
این مقاله با اشاره به معانی گوناگون و تعاریف متفاوتی که از واژه فقر در زبان های مختلف ارائه شده و همچنین با تشریح و تأکید بر دو مفهوم فقر مطلق و فقر نسبی، بر این باور است که گسترش روزافزون اندیشه «نسبی» بودن مفهوم فقر – و بنابراین، گسترش فزاینده تعاریف و روش های سنجش فقر – نه فقط مقایسه های بین المللی را دشوار می کند بلکه اجماع کارشناسان در زمینه فقرزدایی را نیز تعلیق به محال می سازد.در مقاله، مسأله «نیازهای فیزیولوژیکی پایه» نیز مورد توجه قرار گرفته و ضمن بیان. همچنین تعریف کلاسیک بانک جهانی در مورد پدیده فقر، به عنوان «نقطه شروع» و تعریف دقیقی برای «فقر مطلق»، تصریح می گردد که نیازهای فیزیولوژیک برای هر فرد، حتی اگر کاملا یکسان نباشد، دست کم قابل تشخیص و سنجش است.«ابهامات سنجش پولی فقر» از دیگر مقوله های مورد بحث در مقاله است چنین به نظر می رسد که چه در مورد عرضه مفهوم واحدی از فقر، و چه در مورد ابزارهای سنجش فقر، هنوز با چندگانگی و رویکردهای متنوعی سروکار داریم که هر یک از آن ها، ویژگی ها، مزایا و نقاط ضعف و قوت خاص خود را دارد.در ادامه، شاخص «ضریب جینی» تشریح و یکی از موارد استفاده از آن در سطح اقتصاد کلان- با استفاده از یک بررسی موردی در ایالات متحده – تبیین می شود.این نوشتار در انتها، استاندارد نیازهای فیزیولوژیکی پایه را برای تعیین و تعریف خط فقر توضیح می دهد و می پرسد: «نیازهای فیزیولوژیکی» آدمیان، به عنوان موجوداتی طبیعی، در زمینه هایی چون پزشکی، داروسازی، بهداشت و درمان و حتی روان شناسی بالینی با اجماع جهانی مواجه شده، پس مباحث مقاله تشریح می شود. چرا در مورد فقر زدایی و مبارزه بر محرومیت و آسیب پذیری چنین می باشد؟
خلاصه ماشینی:
"بسیاری از پژوهشهای کاربردی که از سوی«برنامهء عمران ملل متحد»(وابسته به سازمان ملل متحد)در طول دههء گذشته در کشورهای مختلف جهان به عمل آمده یا راهاندازی شده است، تعریف یاد شده در بالا را دست کم به عنوان نقطهء شروع در نظر گرفتهاند-با قید این تذکر که تعریف بانک جهانی از فقر بسیاری از پرسشها را بیپاسخ میگذارد:نیازهای پایه را چگونه باید تعیین کرد؟استاندارد زندگی حداقل«قابل قبول»کدام است؟و چه کسی تعیین میکند که چه چیز»قابل قبول است؟ با این وصف،تصور میرود که فرمول پیشنهادی بانک جهانی،دست کم به عنوان تعریف دقیقی برای«فقر مطلق»از وضوح کافی برخوردار باشد-مشروط بر آنکه حداقل مصرف استاندارد برای برآوردن«نیازهای فیزیولوژیکی»مورد توجه منتقدان قرار گیرد.
تردیدی نیست که اینگونه«شاخصهای ترکیبی»سنجش فقر از اهمیت و حتی ضرورت بیچون و چرایی برخوردارند،ولی به مصداق حکمت کهن«پراکندهروزی،پراکندهدل» تعیین و تعریف مبنای ملموس و قابل سنجشی برای استاندارد حداقل زندگی(به معنای نیازهای فیزیولوژیکی پایه)نه فقط لازم به نظر میرسد،بلکه راهگشای مفاهیم دیگری خواهد بود که به تدریج در پژوهشهای مرتبط با فقر و مبارزه با آن پدید آمدهاند و در مجموع غنای بیشتری به سیاستگذاریهای فقرزدایانه بخشیدهاند-مفاهیمی مانند توانایی فرد یا خانوار در تأمین نیازهای اساسی خود،تحمل اشکال گوناگونی از دشواریها،مانند بیماری،نقص عضو،انزوای اجتماعی و مادی."