خلاصه ماشینی:
"برخلاف باور اخوان که اصلیترین دلیل ناتوانی غزلگویان فارسی را نرسیدن آنان به من مشترک انسانی (به تصویر صفحه مراجعه شود) ذهنیت غنایی-تغزلی اخوان در مجموعههای «در حیاط کوچک پاییز در زندان»، «زندگی میگوید:اما باز باید زیست» و «دوزخ،اما سرد» از سایر عاشقانههایش ژرفا و فزونی فراگیرتری یافته است و حد فاصل عواطف عمومی انسانی و گزارشگر احوال خصوصی خود بودن میپندارد،نخستین و آغازین مشکل معاصران غزلگر در همان نارسانگی غزل برای دوران معاصر و تطور ذهنیت غنایی و نیز در این است که معاصران غزلسرا برای سرودن غزل،الزاما باید از سازوکار مکانیکی غزل سود جویند،چون دیگر غزل ابزار ابزار حس و دریافت غنایی در زمانهء آنان نیست که سازوکار آفرینش و عناصر سرودنش را در زندگی خود بجویند.
واندر دلم شکفته شود صد گل از غرور چون بینم آن دو گونهء گلگون ز شرم تو تو خندهزن چو کبک،گریزنده چون غزال، من در پیات چو در پی آهو پلنگ مست (ص 15) شکفتگی غرور شاعر از دیدن گونههای گلگون از شرم معشوق و همانندی غزل گریزنده به معشوق و پلنگ مست به خود-که در نهایت هم گریز غزال به گرفتاریاش در چنگ پلنگ مست پایان میگیرد-از درک ژرف و نامکرر و تازه و پیچیدهای از پیوستگی جسمانی و روانی شاعر و معشوق نشانی نمیدهد و تعامل میان شاعر و معشوق در این مجموعه شعر، ساده،غریزی و بدوی تصویر شده و به روایتی وفادارانه و ساده و بیادراک هنری از واقعیتی زیستی محدود میشود و سرانجام اینکه زمستان آکنده است از عاشقانههای سادهای که خوشباشی پیوستگی یا درد دوری را وایتگرند: مست شعف میبرم به بسترم امشب بر دو لبم خنده،تا که خنده کند روز باز ببینم سعادت تو چقدر است، بستر خوشبختم!آی..."