خلاصه ماشینی:
"عارفان به خودیخود درمییابند بیحجت و برهان،برای طرح دریافت خود آنها را به پای چوبین استدلالیون حاجت نیست ادبیات هست!تمثیل و تشبیه را میتوان جایگزین برهان کرد!اما متفکر حجت میآورد و حجت را با اتکا به ظاهر میآورد یعنی با اتکا به همان چیزی که در عرفان نفی میشود.
تأملی که میتوان در این مقام در احوال اهل اندیشه کرد آن است که همه آنچه را خواندهاند میدانند و بر اساس دانش خود مینویسند اما متفکر با آنکه همانها را خوانده اما چیزی نمیداند.
اگر فرهنگ لغت ما صحنهء عمل زبانی باشد و نه کتاب،در آن صورت شاید نتوان به این متفکران خرده گرفت که چرا الفاظ را دقیقا نه به معنایی که در کتاب آمهد به کار میبرند و در کاربرد خود معنایی برای آنها تعیین مینمایند که با معنای دیگران در کاربردشان متفاوت است.
اگر آن وجد و نشاط متفکر نبود که ناشی از خواندن غیب است و احضار غایب یا به عبارتی تماس با پنهان و آشکار کردن آن،عناد مدعیان را او چگونه میتوانست برتابد؟آن شور،شور حیاتی است، حیات حاصل از فکر و این بعضا،عین بیفکری و افسردگی و ممات؛و عجیب نیست که حیات بر ممات ظفر یابد و آنکه بر اث اندیشه تجدید حیات یافته سرانجام امواج نفی و انکار را در هم شکند.
تفکر را جسارت باید و آنکه دائما در حال پرسوجو از کتب است و قادر به تصمیمگیری نیست و برای تحکیم ایده خود ناچار از نسبتدادن تمام اجزای آن به این و آن است باید قلم را در نیام دارد تا زمان بصیرت یعنی التفات تام به معنای برسد."