خلاصه ماشینی:
"خیلی از این مطالب را که مینویسم برای دیگران که از من شنیدهاند تاکنون موضوع مقاله و سخنرانی شده و دلیل بر این است که روزی هم عمل طبقهی جوان ما در پشت سر آن خواهد بود و طبقهی جوان ما، با وجود انگشتهایی که در پس پردهاند و نمیخواهند یک چیز برسد و بارآور شود،خواهد دانست یا باید معمولا از پی همان شیوهی قدیم برود و علاقهمند به تجسم مطالب نباشد و ترجمهی اشعار خارجی را،که اغلب از همین صنف چیزها است،بدون شعور هنری به حساب مردم بگذارد.
نباید گفت:فلان شعر وزن ندارد؛بلکه باید فکر کرد،خوب یا بد آیا وزنی که به آن نسبت داده میشود از روی چه گونه درخواستهای نظری و ذوقی بوده است؟آیا با آن در خواستها که بوده است مطابق میکند یا نه؟آیا آن درخواستها در آورده از پیش سازهی شعر است،یا با آن چیزی که نظر عموم با دقت و حوصله میتواند بیابد ارتباط دارد؟ متأسفانه بعضی ار وجودهای بیهمتا التفاتی به این نکتهها ندادند.
در بین چه قدر مصراعهای زیبای دیگر: حس کردم که دارم دوست چرا آیا زندگی را باید بین عشق و شادی پیمود؟ چرا آیا باید چراغ عمد ما مسکینانه گردد خاموش؟ به همپای شوری که در پرداختن آهنگ کلام داشتهاید و کلمات را طبعا پس و پیش کردهاید در مصراع اول جملهای مقلوب مثل این است که بنا بر ضرورتی است؛در صورتی که این کار گاهی در اندازهی وزن یا توینک( tonique )آن همه تغیید نمیدهد،مثلا در این مصراع: حس کردم که هستم زنده در هر دو کلمه(هستم زنده)و(زنده هستم)یک وزن به دست میآید و تونیک مطلوب روی آن قرار میگیرد یعنی ظاهرا احتیاج به پس و پیش داشتن آن کلمات نیست،ولی هیچ اشکال به میان نمیآورد."