چکیده:
تأیید یا انتقاد از مدرنیته(تجدد،نواندیشی)بیشتر با محور قرار دادن بحث عقلانیت ابزاری همره بوده است.در این مقاله عناصر چهارگانه تجدد یعنی ملت،بنگاه اقتصادی(سود)و مصرف(نیاز)و علاقه جنسی مورد بررسی قرار میگیرد.ملت گاه به عنوان قالب سیاسی تجدد مطرح میشود،اما ملت نه وجه سیاسی نواندیشی،بلکه بازیگر اصلی نوسازی است.با توجه به اینکه نواندیشی(مدرنیته)عامگرا و فراملی است ولی نوسازی (مدرنیزاسیون)اختصاصگرا و ملی است،وابستگی متقابل میان ملت و تجدد نظری مردود است.بر عکس،نقش بنگاه اقتصادی در تحلیل فعالیت اقتصادی دست کم گرفته شده است.بنگاه اقتصادی نه زمینه تحقق فرآیند عقلانی شدن است(قول لیبرالیسم)و نه زمینه برخورد طبقات اجتماعی(قول مارکسیسم)بلکه مدیریت تولید فنآورانه و بازار فروش است.در مورد مصرف نیز،روایت کلاسیک آن را به جایگاه اجتماعی پیوند میدهد،در حالی که ورود به دنیای مصرف خروج از دنیایی است هک فرد را بسته شرایط اجتماعی و هم ارز نقشی که ایفا میکند،میداند. ملت،بنگاه اقتصادی،مصرف و عشق شهوانی تکههای منهدم شده تجدد است که عبارت بوده است از عقلانی کردن و یکی کردن انسان با نقشهای اجتماعیاش.فن یا عقل ابزاری عامل به هم پیوستن این اجزا است و افول آن که به جدایی روزافزون این چهار جهان فرهنگی راه میبرد،بحران تجدد است.با وجود این فنسالاری جامعه را از بازیگران خالی نکرده است.بنابراین عقلانیت ابزاری از لوازم اساسی تجدد است،اما اصلی نیست که تجدد را به تمامیت برساند.
خلاصه ماشینی:
"آیا ملیتگرایی به ویژه هنگامی که به عنوان ابزاری در خدمت دولت کارگزار نوسازی قرار گرفت،خطرناک نبود؟دولتی اقتدارگرا و ملیتگرا که اندیشهء به صورت مصنوعی بازسازی شده مردم (volk) را مطرح کرد،اندیشهای که در بهترین حالت به دنبال ایجاد یک دولت ملی بود و در بدترین حالت به دنبال ایجاد یک قدرت تمامت خواه زیر شعار یک ملت،یک دولت و یک رهبر؟آیا ادعای تطابق میان تجدد و ملت نبود که چه در شکل استعماری و چه در شکل ملیگرایانه آن،چنین نتایج ویرانگری داشت،در حالی که جدا کردن تجدد اقتصادی و خودآگاهی ملی(گو اینکه امکان دارد جامعه را به دو منطقه روی هم نهاده شده و تقریبا بدون ارتباط تقسیم کند)پیامدهایی تا این حد ناگوار ندارد؟به نظر من این جدایی ملت و تجدد ییک از جنبههای مهم انهدام اندیشه کلاسیک تجدد و تصوراتی از نوسازی است که صنعتی شدن،مردمسالاری و شکلگیری دولتهای ملی را سه وجه متقابلا وابسته یک فرایند عام میداند.
یعنی مطالعه نظام و مطالعه بازیگر از هم جدا میشود؛و این موضوع اساسی مورد دفاع این نوشته است،موضوعی که برای بحث کارخانه و ملت همان قدر اهمیت دارد که برای بحث مصرف،و بر آن است تا تصویر ما از تجدد را دگرگون کند،یعنی همان عقیدهای که بازیگران را بر اساس میزان همسویی یا انحراف آنها نسبت به مسیری از تاریخ تعریف میکند که گمان میبرد به غلبه پیش رونده عقلانیت خواهد فرجامید."