خلاصه ماشینی:
"بههرحال غیبیت موضوع حقوق بشر در سه سدهی اول روابط بینالملل مدرن،اتفاقی نبوده و این غیبت نتیجهی مستقیم نظم جهانی مبتنی بر حاکمیت کشورها بوده است.
بنابراین حقوق بشر معاصر،جایگاهی برای افراد و حقوق آنها در حقوق و روابط بینالملل در نظر گرفته و مفهوم جدیدی از مشروعیت بینالمللی ارایه داده است.
هرچند نگرانیهای حقوق بشری،دیگر بهطور کامل در سیاست خارجی ایالات متحده و اکثریت کشورها نادیده گرفته نمیشود،اما این نگرانیها فقط تا حدی روابط بینالملل معاصر را تحتتأثیر قرار دادهاند و معمولا تابع ملاحظات قدرت و استقلال حاکمیت بودهاند.
برای مثال یک دولتگرا ممکن است ادعا کند(ادعای توصیفی)که حقوق بشر در واقع در روابط بینالملل نقش حاشیهیی دارد یا اینکه حقوق بشر باید در حاشیه قرار گیرد(ادعای تجویزی)و یا هردو مورد را توأما ادعا نماید.
مدل بینالمللگرای نسبتا ضعیف،با محدودیتهای معقول اجتماعی- بینالمللی که برای استقلال حاکمیت دولت قایل است،ماهیت سیاستهای حقوق بشری بینالمللی در نیمقرن گذشته را توصیف میکند و تا آخر دههی 09 این خصوصیت خود را حفظ خواهد کرد.
واقعگرایی و حقوق بشر قبل از خاتمهی بحث نظری باید به دو چالش تئوریک که متوجه اهمیت محدود،اما واقعی خصوصیت حقوق بشری بینالمللی جامعهی معاصر دولتها یعنی واقعگرایی سیاسی1(سیاست قدرت و سود و زیان مادی)و برخی از اشکال نسبیتگرایی فرهنگی، بپردازیم.
شهروندان عادی کشورهای جهان سوم،مانند بلوک شوروی، دریافتهاند که برخورداری از حقوق سیاسی و مدنی به رسمیت شناخته شده در سطح بینالمللی برای حمایت آنها در مقابل نخبگان ستمگر اقتصادی و سیاسی ضروری است.
این مجموعه را در نظر اول میتوان به دو قسمت تقسیم نمود؛ نسبیتگرایی قوی معتقد است که حقوق بشر(و سایر ارزشها)اصولا-ولی نه کاملا-به وسیلهی فرهنگ و سایر شرایط تعیین میگردند."