خلاصه ماشینی:
"(صص 66 به بعد)درواقع،مستعمره شدن و تحت سیطرهی غرب درآمدن،سرنوشت محتوم و ناگریز جوامع شرقی است (ص 70)بحث دربارهی نگاه هگل به ایران و نقش آن در تاریح جهانی نیز،در صفحاتی از همین بخش ارائه شده است(صص 70 به بعد) نتیجهگیری نهایی نویسنده دربارهی روایت هگل از تاریخ و مدرنیته این است که تناقض اساسی هگل درواقع همان تناقض اساسی در فرهنگ و اندیشهی غربی است.
در سرآغاز همین فصل،نویسنده به نکتهای بسیار اساسی و درخور توجه و تأمل اشاره میکند و آن این که غلبهی روایت غربی مدرنیته بر تفکر و تاریخنگری و تاریخنگاری معاصر ما باعث شده است که تاریخ معاصر ایران و از جمله نقطه عطف آن،یعنی تاریخ جنبش مشروطه،برپایهی روایت غربی مدرنیته و اندیشهی ترقی به نگارش درآید!(صص 110-109)در پی این اشارهی مهم،نویسنده تلاش کرده است برپایهی دیدگاه خود،که عمدتا بر پایهی نقد روایت غرب محورانهی تجدد و ترقی استوار شده است، به علتشناسی شکست مشروطهی ایرانی دست بزند.
کسانی چون آل احمد و شریعتی رد این میان نقش اساسی ایفا کردند(صص 141 به بعد)در این زمینه جنبش ضدمدرنیزاسیون در ایرن دهههای 40 و 50 ش درواقع تلاشی برای سازگار کردن مدرنیته با بافت ایرانی-اسلامی بود.
فصل چهارم با عنوان اسلام در مقابل ایدئولوژی مدرنسازی:آل احمد و شریعتی،به بررسی نقش و تأثیر این دو نویسنده و متفکر نامدار،که فضای سیاسی و فرهنگی دهههای 40 و 50 ش زیر نفوذ آنها بود،در رشد گفتمان بومیگرایی و بازگشت به خویش پرداخته است."