چکیده:
فیلسوفان تحلیلی معاصر وجود شناسی را شاخه معرفتی مستقلی به شمار نمی آورند و به همین علت، هر گونه بحث درباره رئالیسم متافیزیکی را نامشروع و بی معنا تلقی می کنند. نویسنده در این مقاله، با محور قرار دادن نوعی رئالیسم معتدل، از معناداری رئالیسم متافیزیکی جانبداری می کند. وی در ضمن، نشان می دهد بیشتر دلایلی که برای اثبات بی معنایی رئالیسم طرح شده بر پیش فرض های ضدرئالیستی استوارند و در نهایت خود ویرانگر خواهند بود. همچنین، در این مقاله، به پاره ای از زمینه های تاریخی شکل گیری ضدرئالیسم اشاره خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
براي مثال، پاتنم (Putnam) رئاليسم متافيزيكي را اينگونه تعريف ميكند: بر اساس اين ديدگاه، جهان از كلّيت ثابتي از اشياي مستقل از ذهن ساخته شده است.
رئاليسم متافيزيكي و نظريه بازيهاي زباني با توجه به اينكه ويتگنشتاين از لحاظ تاريخي به منزله پايهگذار فلسفه تحليلي قلمداد ميشود، هرگونه اظهارنظر درباره مشروعيت بحث رئاليسم بدون در نظر گرفتن ديدگاه او ناتمام خواهد بود.
در نگاه نخست، ممكن است تصور شود كه دليل ويتگنشتاين ميتواند براي ضدرئاليستها نيز مشكلساز باشد؛ چون بر اساس اين دليل، اصل وجود جهان خارج نگرشي ارثي است كه مبناي هر صدقي قلمداد ميشود.
ولي مشكل اين است كه اصل دليل ويتگنشتاين بر پايه نگرشي ضدرئاليستي طرح شده است، يا اينكه ـ دستكم ـ دليل او ممكن است مبناي چنين نگرشي قلمداد شود؛ زيرا كه وي پذيرش وجود جهان خارج را نگرشي ارثي معرفي كرده كه مبناي باورها و صدقهاست.
فقط پس از پذيرش ضدرئاليسم است كه معيار بيرون از بازيهاي زباني براي ارزيابي بازيهاي متفاوت نفي ميشود و زمينه گفتوگو درباره رئاليسم از بين ميرود.
در فلسفه علم، پرسش ذيل به طور جدّي قابل طرح است: آيا مثلاً الكترونها از وجودي عيني و مستقل از نظريهها برخوردارند يا اينكه مفهوم الكترون فقط در چارچوب تاريخي كاربرد دارد و مصداقي عيني و مستقل از زبان يا نظريه ندارد؟ اگر با اين نگاه به بررسي نزاع رئاليسم با ضدرئاليسم بپردازيم، وجود موردنظر رئاليستها براي الكترون به گونهاي متفاوت خواهد بود؛ در اين صورت، اختلاف رئاليستها با ضدرئاليستها واقعي و بااهميت به شمار خواهد آمد.