خلاصه ماشینی:
"در عصر جدید با ظهور رنه دکارت،آن فلسفه بنیاداندیش عهد افلاطون و قرون وسطا متحول میشود و فلسفه جدیدی که خود بنیاد است،پدید میآید،بحثی که در فلسفه جدید مطرح میشود این است که حقیقت صرفا تطبیق اندیشه من شناسنده یا من سوژه با ابژه یا شیئی بیرونی نیست،بلکه من نظارهگر به نحوی در ساختن حقیقت دخالت دارم و بر آن تأثیرگذار هستم.
در اندیشه کانت، با این فرض که آدمی عنصر سازنده حقیقت است،یک سلسله مقولات در ذهن من شناسنده وجود دارد که مقدم بر واقعیت بیرونی است و در واقع،واقعیت بیرونی از صافی ذهن من عبور میکند و اگر ذهن من نباشد و نقش سازنده خود را در تصویرسازی واقعیت نداشته باشد،تصویر ما از حقیقت شکل نمیگیرد.
این تصویر با آنچه که واقعیت محض یا شیء فی نفسفه کانت است کاملا متفاوت است و حقیقت در انیجا بیش از پیش معنای نفسانی و خودبنیادانه به خود میگیرد که تداوم نگاه کانت به حقیقت است.
این نگرش تا حدودی به آنچه که رواقیون در 32 قرن پیش میگفتند حقیقت است و اگر انتخاب ما تغییر کند واقعیت بیرونی نیز تغییر میکند و یا حد اقل واقعیت بیرونی معنای دیگری مییابد.
برگسون نیز وقتی از زمانهای متعدد سخن میگوید و زمان را کاملا ذهنی میپندارد، در واقع نگاه کانت را تداوم میبخشد که زمان و مکان اموری ذهنی هستند و مفاهیمی فطری در ذهن بشر وجود دارد که ما براساس آن مفاهیم تعبیه شده در ذهن خود واقعیت بیرونی را تعریف میکنیم و میشناسیم.
بنابراین در تحلیل نگاه آنتونیونی در فیلم<<آگراندیسمان>>میتوان به این نکته اشاره کرد که تفکرات بعد از کانت و بهویژه تلقیهای نوین در قرن بیستم از حقیقت و واقعیت تأثیر عمدهای بر نگرش وی دارد."