چکیده:
این مقاله بر آن است تا سیر تحول مسئله کلیات را با تأکید بر نظریه مثل از دیدگاه راسل،مورد بررسی قرار دهد.همچنین سعی شده است که این مسئله در آثار متقدم و متأخر او نیز مورد ملاحظه قرار گیرد که آیا تغییری در نگرش وی به وجود آمده است یا نه؟ در مسئلهء کلیات چند نظر وجود دارد:1.کلیات،نام و اسامی بیش نیست.2.کلیات،وجود واقعی دارند،نظیر مثل افلاطونی.3.کلیات در ضمن افراد وجود دارند ولی وجود مستقل ندارند. انتقادات راسل به نومینالیستها نشانگر،عدم تمایل او به دیدگاه نومینالیستی است و در آثار اولیه او به یک پیرو افلاطون بیشتر شباهت دارد و در مرحلهء بعد او به دیدگاه پوزیتیویستی،هیوم نزدیک میشود.مسئلهء کلیات را بیمعنا میداند و در مرحلهء سوم و در آخرین کتابهایش به دیدگاه نخست خود نزدیک میشود و معتقد است که تجربهگرایی محض دیگر قابل اتکا نیست و هوادار نظریهء کلیات است.البته دیدگاه نهایی او با دیدگاه افلاطون فرق دارد و از لحاظ منطقی، اسمای عام و یا حد اقل کلماتی که دال بر نسبت و روابطند را میپذیرد.
خلاصه ماشینی:
") نظریۀ مثل در کتاب مسائل فلسفه ترجیح نظریۀ مثل بر سایر نظریات: راسل در فصل نهم از کتاب«مسائل فلسفه»تحت عنوان«عالم کلیات»،(راسل، 1356،ص 118)سعی دارد عالم هستی یا عالم کلیات را متمایز از هستی عالم اعیان و اشیاء خارجی و نیز هستی عالم عقول و دادههای حسی نشان داده و آنگاه ترسیم کند چگونه اموری از این نوع هستی متمایز برخوردارند.
(همان،98-95) آیا اصول کلی تجربیاند یا مقدم بر تجربهاند؟ او در نزاع میان اصحاب اصالت ترجبه مانند لاک،بار کلی و هیوم که میگویند تمام علوم ما مأخوذ و مکتسب از تجربه است و اصحاب اصالت عقل مانند حکمای اروپایی غیرانگلیسی به ویژه درکارت و لایب نیتز که معتقدند به پارهای از مفاهیم فطری جدا و مستقل از تجربه،در بادی امر حق را به عقلیون میدهد،به دلیل وجود همان اصول منطقی مذکور که علم به آنها قابل اثبات تجربی نیست و آنها در هر استدلالی قبلا مفروضند ولی بعدا میان آنها به طریقی سازش داده میگوید:همان جزء از علم ما که عقلا و منطقا مستقل از تجربه است(به این معنا که تجربه نمیتواند آن را ثابت کند)خود مستخرج از تجربه و معلول آن است،زیرا در موارد تجارب خاص جزئی است که ما از این اصول کلی که عارض بر علاقات و روابط تجارب مزبور است،آگاه میگردیم.
دکتر نصری در تقریرات دکتر مهدی حائری یزدی چند جا نظر استاد را دربارۀ کلیات راسل نقد کرده است،وی میگوید: برتراندراسل معتقد است:«توفیق نظریۀ افلاطون بیش از نظریۀ ارسطو است»(نصری، 1380،ص 72)«اینکه فیلسوفان تجربی میان «Being» ثبوت و «Existence» فرق گذاشتهاند و موجودات کلی را ثبوت و موجودات عالم طبیعی را وجود دانستهاند،مطلب کاملا غلطی است»(همان،ص 62)«زیرا میان «Being» و «Existence» فرقی نیست."