چکیده:
مولوی در مثنوی بارها تأکید کرده است که تجربه عرفانی گفتنی و توصیف کردنی نیست و اسرار حتی در زبان نمیگنجد. اما عشق
حق در درون او چنان غوغایی به پا کرده است که بیاختیار اسرار را بیان میکند. تدبیری که او در برابر این مشکل نگفتن و کشش گفتن
میاندیشد این است که نقد حال خویش را در حدیث دیگران بازگوید و از معشوق در پرده سخن بگوید.عارفان برای بیان حقیقت مطلق که دور از دسترسی فهم و ادراک انسان است به ناچار از زبان رمز و تمثیل استفاده میکنند و مقاصد
خویش را در پرده بازگو میکنند. مولانا نیز همواره مقاصد خویش را در پرده رمز و مثل پنهان میسازد.
خلاصه ماشینی:
"برای روشن شدن دامنه موضوع چند سؤال اساسی مطرح میگردد: عرفان چه رابطهای با زبان دارد و عارفان چگونه با زبان مواجه میشوند؟ عارفی که در دنیای اسرار و دریای معرفت غرق است چرا از زبان استفاده میکند و چگونه این کار را انجام میدهد؟ آیا میخواهد تجربیات عرفانی خویش را به دیگران انتقال دهد؟ اگر پاسخ این سؤال منفی است پس چرا از زبان کمک میگیرد و به بیان تجربیات خویش میپردازد؟ و اگر پاسخ آن مثبت است آیا زبان وسیله خوب و مناسبی برای این کار هست؟ چگونه میتوان از زبان برای انتقال تجربیات عرفانی سود جست؟ و بالاخره آیا میتوان با شناخت زبان عارفان به تجربیات عرفانی آنها و افکار بلندشان دست یافت؟ ______________________________ 1.
در آغاز مثنوی و پیش از شروع اولین داستان ـ داستان پادشاه و کنیزک ـ این موضوع را با خواننده رازآشنا در میان میگذارد و او را برای پی بردن به اسرار دل خویش در درون داستانها آماده میسازد: با لب دمساز خود گر جفتمی همچو نی من گفتنیها گفتمی هر که او از هم زبانی شد جدا بی زبان شد گرچه دارد صد نوا بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن (1/27، 28، 35) وقتی در ضمن حکایت، مخاطبان از او میخواهند اسرار آشکارتر بگوید، پاسخ میدهد: گفتمش پوشیده خوشتر سر یار خود تو در ضمن حکایت گوش دار خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران (1/6ـ 135) خوشتر بودن این روش به این دلیل است که آشنایان از آن برخوردار میشوند و نامحرمان در جهل و بیخبری خویش باقی میمانند و اسرار حق به دست نااهلان نمیافتد پس مولانا حد فهم مخاطبانش را رعایت میکند."