چکیده:
آقای ملکیان در این مقاله درصدد بیان رابطه متقابل بین اخلاق و سیاست است. ایشان در ابتدا نظریه جدایی بین اخلاق و سیاست را که ماکیاول پایهگذار آن است مطرح مینماید و ادله را مورد بررسی قرار میدهد و با این واقعیت که اخلاق در سیاست رعایت نمیشود موافق است، اما بر مساله «نباید رعایت بشود» با ماکیاولسیتها اختلاف نظر دارد.
خلاصه ماشینی:
ایشان در ابتدا نظریه جدایى بین اخلاق و سیاست را که ماکیاول پایهگذار آن است مطرح مىنماید و ادله را مورد بررسى قرار مىدهد و با این واقعیت که اخلاق در سیاست رعایت نمىشود موافق است، اما بر مساله «نباید رعایت بشود» با ماکیاولسیتها اختلاف نظر دارد.
چکیده: در میان مباحث بسیار گوناگونى که در ارتباط میان اخلاق و سیاست قابل طرح است، اینکه آیا قلمرو نهاد سیاست، فعالیت سیاسى و قدرت سیاسى، مشمول احکام اخلاق هست یا خیر؟ افرادى، به خصوص از زمان ماکیاولى به این سو و تحت تأثیر خود ماکیاولى، اعتقاد داشتهاند قلمرو سیاست مشمول احکام اخلاقى نیست، یا به تعبیر دیگرى که بعضى از ماکیاولىهاى امروز طرح مىکنند، قلمرو سیاست احکام خاص خودش را دارد.
ادعاى تفصیلى کسانى که طرفدار ماکیاولى هستند، این است که بین نهاد سیاست و سایر نهادها تفاوتى وجود دارد که به دلیل آن معتقدیم نباید نهاد سیاست را مشمول احکام اخلاقى کرد.
بحث دیگرى که در قالب خشونت به آن پرداختم، قول چهارم بود که مىگفت ما در عالم سیاست ضوابط اخلاقى را زیر پا مىگذاریم، اما اشکالى ندارد؛ چون این جا سود خود را در نظر نداریم.
اما چرا کسانى به این قول عجیب و غریب، سوق داده شدهاند؟ در ابتداى بحثم این نکته را مطرح کردم که به نظر قائلان به این قول، در عالم سیاست بیشتر از هر نهاد و هر قلمرو دیگرى فساد وجود دارد.
بحث بر سر این که آیا بین اخلاق و سیاست تعامل وجود دارد یا خیر؟ مبتنى بر نوع نگاه انسانها به سیاست، دین و غایت و هدف زندگى است.